یادداشت علیرضا نژادصالحی
دیروز
«دو نفر فقط وقتی میتونن راز (مشترک) رو نگه دارن که یکیشون مُرده باشه.» من خودم رو خوانندهی خیلی باهوشی نمیدونم و بهعلاوه، با این که کتاب جنایی کم نخوندم، توی رمانهای جنایی به راحتی در تلهی مورد نظر نویسنده گرفتار میشم. بنابراین سورپرایزی که نویسنده توی صفحهی ۲۵۷ (نمیدونم توی نسخههای دیگه صفحه چند میشه) برام تدارک دیده بود حسابی من رو سر کیف آورد. اما با وجود ایدهی خوب و قلم قدرتمند نویسنده، یک مورد خیلی مهم باعث شد کتاب از نظر من ۵ ستاره نباشه و جزو جناییهای محبوبم قرار نگیره. درسته که داستانهای جنایی و پلیسی با هم تفاوتهایی دارند؛ انتخاب راوی، چگونگی روایت و... اما شما (به عنوان نویسنده) به هیچوجه نمیتونید طرف مقابل رو ضعیف کنید! چه طرفدار و نماینده عزیزان قاتل باشید، چه حامی زحمتکشان امنیت و قاتل پیدا کن. من هم به عنوان خواننده خیلی برام فرقی نمیکنه نیروی شر در داستان پیروز میشه یا خیر؛ تنها چیزی که راضیم میکنه روند منطقیه. چیزی که خانوم مکفادن از اون پیروی نکرده. چرا؟ چون نیروی پلیس در کتاب خانوم مکفادن یک مشت احمقِ بدرد نخور هستند. از اونجایی که نمیخوام روی یادداشتم برچسب «حاوی اسپویل» بذارم، پس توضیح بیشتری نمیدم. اما همین که گفتم: «پلیسِهای مخلوق خانومِ مکفادن زیادی احمق بودند!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.