یادداشت 🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸
1403/5/9
1.4
11
این کتاب رو در طاقچه خوندم و به خاطر صفحات کمش زود تموم شد. نمیدونم هدف نویسنده چی بوده،این که بخواد بچه ها رو بترسونه یا چیز دیگه ای . این کتاب بازخورد های منفی زیادی داشته . اما به نظر من مشکل اکثریت اینه که کتاب رو از زاویه ی سطحی ش میبینن . مثلا اینکه کارین یه دختری بود که کفش هاش قرمز بود و کفش ها مجبورش میکردن برقصه واسه ی همین خدا بد جوری مجازاتش کرد . اما اگه از زاویه عمیق تری ببینیم ، این کتاب یه داستان نمادین داره . (از اینجا به بعدش داستان یکم لو میره ) اگه از این دید ببینیم کارین یه دختر بدبخت که گیر کفش های قرمزش شده و بقیه هم مجذوب اون کفش شدن نیست ، در واقع یه نماده . کارین در واقع نمادی از یه بنده ست که درگیر کفش های قرمزش و در واقع یه چیز مادی که اون رو از خدا دور میکنه میشه ، بقیه هم مجذوب اون کفش های قرمز و اون چیز مادی میشن . کفش های قرمز کارین رو از همه چیز دور میکنن و مجبورش میکنن که برقصه. خود کارین چند بار گول کفش ها رو میخوره که از اینجا میفهمیم این کفش ها نماد وسوسه های شیطانی هستند . در قسمتی از داستان کارین به مجلس رقص میره و اونجا کفش های قرمز وادارش میکنن به شکل وحشتناکی برقصه و اون رو از سالن مجلس رقص ، از روستا و از شهر خارج میکنن . این نشون میده این وسوسه ها تا کجا میرن و کارین وادار میشه که از کفش ها پیروی بکنه.در واقع کفش ها و همون وسوسه ها زندگی کارین رو به دست میگیرن و اون رو به بیراهه میبرن. آخر داستان کارین مجبور به قطع پاهاش میشه و به خدا رو میاره . این نشون میده کارین به خاطر وسوسه ها و کفش های قرمزش ، مجبور شده که تاوان سختی رو بده . شخصیت جلاد هم نشونه ی آدمی بود که خودش دچار سختی های زیادی شده بود و حالا سعی میکنه راه درست رو به کارین نشون بده و کمکش میکنه هرچند این کمک به قیمت زیادی تموم شد. حالا اگه برگردیم به اول داستان ، کارین یه دختربچه ی خیلی فقیر و بدون کفش و ... بود . یه خانم پیر سرپرستی ش رو به عهده گرفت و کارین همینطوری پیشرفت کرد .وقتی که کفش های قرمز وارد داستان شدن،کارین در حدی پیشرفت کرده بود و بالا رفته بود که تبدیل به یه دختر خیلی خوب و محترم و ... شده بود. ولی میبینیم که کارین جنبه ی خوشبختی رو نداره و خدا رو یادش میره و به وسوسه ها تن میده . این هم نمادی از یه آدم محتاج بود. حالا این برداشت من از داستان بود . اما اگه به همون زاویه ی دید کلی و سطحی برگردیم داستان مشکلات بسیاری هم داره . اول از همه اینکه این قصه برای یه کودک نیست و هانس کریستین آندرسن هم نویسنده ایه که روی همه قصه هاش برچسب بچگانه بودن چسبونده شده(که خب واقعا اینطوری نیست،من توی کودکی داستان اصلی پری دریایی رو خوندم و تا الان به خاطر سرنوشت پری دریایی ناراحتم !)؛پس کتابی نیست که بدیم به دست بچه ها.چون یه کودک زاویه ی دید یه آدم بالغ رو نداره و با خوندن داستان تصور میکنه خدا (البته نعوذ بالله😑) یه هیولا هستش که اگه به حرف هاش گوش نکنی و گول وسوسه های شیطانی رو بخوری پاهات رو قطع میکنه . پس نباید این داستان رو یه کودک بخونه و یا اگر بخونه ، باید بهش گفت این یه داستان نمادینه و بهش توضیح بده چی به چیه که خب باز هم فکر نمیکنم اون کودک بفهمه داستان نمادین چیه .پس نتیجه میگیریم داستان مناسب بچه ها نیست. و یه مشکل دیگه ملکه و شاهدخت بودن . هیچ نقش خاصی رو در داستان ایفا نمیکنن و شخصیت نمادینی هم نداشتن . من کمی فکر کردم و با خودم گفتم شاید دختر ملکه نماد کسی بود که از کفش ها به خوبی استفاده میکنه و دچار وسوسه هاش نشده . ولی خب باز هم با عقل جور درنمیومد. و اینکه اگر نویسنده میخواست یه داستان نمادین بنویسه، خیلی ایده پردازی ضعیفی داشته چون خیلی از مخاطب ها داستان رو صرفا برای سرگرمی میخونن و نمی خوان ببینن هدف پشتش چی بوده . نویسنده اشتباه بزرگی در نوشتن این داستان کرده و برای به تصویر کشیدن یه نماد،شخصیت ها و ایده های خوبی رو انتخاب نکرده . البته نویسنده هم در دوره ای زندگی میکرده که قدرت دست کلیسا ها و ... بوده و شاید نویسنده داستان رو صرفا واسه ترسوندن مردم نوشته باشه و اینکه خدا رو ترسناک نشون بده و...(باز هم نعوذ بالله 😕).در کل عقاید این آقای نویسنده و شخصیتش به خاطر دوره ای که داخلش زندگی میکرده ، با نویسنده های الان زمین تا آسمون فرق داره . البته مسیحیت هم دین تحریف شده هست و بعید نیست که نویسنده به خاطر این عقایدش و و .. همچین تصور ترسناکی از خدا توی ذهنش داشته باشه و اون رو در این داستان به تصویر کشیده باشه. البته باز هم من نمیدونم هدف نویسنده چی بوده و خلاصه که امیدوارم داستانش نمادین بوده باشه و این یادداشت بلند رو الکی ننوشته باشم😂 در کل داستانی هست که ارزش خوندن رو داره و میشه ساعت ها روش فکر کرد . پ.ن: این داستان خیلی کوتاهه و توی اپلیکیشن طاقچه خوندمش و ۲۴ صفحه بیشتر نبود . و باورم نمیشه که یکی از طولانی ترین یادداشت هام واسه یه کتاب ۲۴ صفحه ایه. پ.ن۲: هانس کریستین آندرسن خیلی ذهن خلاقی داشته. این داستان شبیه تصورات و خواب و خیال هاییه که اکثرمون بهشون فکر میکنیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.