یادداشت آزاده اشرفی

        پارسال خانه‌ام را با شنیدن کتاب نیمه تاریک وجود، خانه‌تکانی کردم. آن لحظه‌ای که عزیزی  سیلی سختی بر من کوفت که اگر عزیز نبود، شاید این‌طور تکانم نمی‌داد. تکانی که باعث شد سالم را با درد عمیق روحم آغاز کنم. صفحه نخست پلنرم نوشتم، به گذشته برنمی‌گردم و حالا که قریب یک سال گذشته، لبخندی به لبم آمده از دور شدن گذشته. نه که محو باشد، اما طغیان گذشته در من آرام‌تر شد.
بماند...
پس از نوروز بود و بدحالی‌های آن ضربه که راهی پیش رویم باز شد. سفر قهرمانی را با راهبری سارا شاهزاده آغاز کردم. کوله‌باری برداشتم و در هر منزلی جانی از من تلف شد و نیرویی به حیاتم افزوده. یادم آورد چه خامی‌ها کردم و چه پختگی‌ها که نداشتم و سوختم.
همه این قصه را گفتم که برسم به این کتاب که سارا شاهزاده معرفی کرد. کوچ معنوی من در مسیر شناخت. و هیچ نگفت جز یافتن پدرخوانده و مادرخوانده معنوی‌ در زندگی. همان‌جا میانه سفر کتاب را پیدا کردم و فکر کردم امسال هم برای خانه‌تکانی کتابی یافتم از جنس پاکیزگی. پالایش جان و تن. 
راهبری زندگی با شهود درونی قصه مردی است که به ظن نویسنده، دلش نخواسته داستانش را بگوید و دلیلش را بارها توی کتاب عنوان کرده. من درون‌گرا بودم. و اما خواننده را در دنیایی ورای درونش می‌چرخاند تا حضور در اجتماعی را عنوان کند که درون‌گرایی را انزوا، شرم، عدم اعتمادبنفس و یا بی‌دست‌وپایی تعبیر می‌کنند. او بارها در مسیر زندگی‌اش با آدم‌هایی مواجه می‌شود که لطمات جبران ناپذیری از قضاوت، بر او وارد می‌کنند و جانسون در پی بازتعبیری از کردار آدم‌هاست. نگاه موشکافانه و بی‌قرار او به زندگی، به جایی وصلش می‌کند که در نهایت همنشین یونگ می‌شود. و اما در طی طریق رسیدن به یونگ، با اساتیدی آشنا می‌شود که گاه در پس بی‌نامی، هدایتگر معنوی او می‌شوند و گاه در منتهای شهرت، بازدارنده رشد و تعالی او.
کتاب را شاید زندگی‌نامه‌ای خواند از رابرت جانسون، و شاید درس‌نامه‌ای از انسانی که نقص عضو داشت و روحش از بی‌مهری خانواده خراشیده شده بود، و اما از هر سو که نگاهش کنی یا تیزبینانه نقدش کنی، کفه مراقبت بیشتر می‌چربد. مراقبت از روان در روزهایی که هیچ‌کس جز خود برایت باقی نمانده و همان لحظات جان‌هایی بر سر راهت قرار می‌گیرند که بخشی از تو، آینده و نگاهت به زندگی را رقم می‌زنند.
کتاب را با این نگاه می‌خواندم که امسال باید شکل دیگری از من می‌شد و خوب شد که به گذشته برنگشتم‌. خوب شد که نگاهم به روبرو بود و شاید دنیا باید رابرت جانسونی را نشانم می‌داد که در مفلوک‌ترین شکل بیرونی از آدمیت زیست کرد، اما درونی شگفت‌انگیز او را به تعالی رساند. که جهانی نامش را صدا بزنند.


راهبری زندگی با شهود درونی
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.