یادداشت ـبِلَکَتْـ<: ْْ۪۪۪̽♡
1403/6/4
3.8
21
از قشنگترین عاشقانه های مدرنی که میشه خوند و صادقانه بگم از پنج قدم فاصله بیشتر دوسش داشتم و خوندنش قشنگ بهم چسبید و لذت بردم<: اواسط کتاب که رسیدم ضربان قلبم رو به وضوح حس میکردم و میخواستم هر چه زودتر بدونم بعدش چی میشه! حقیقتش به کایل خیلی حسودیم شد! دقیقا اونجایی که تو عمق باتلاق ناامیدی فرو رفته بود و دچار یه پوچی و خلأ شده بود یکهو مارلی از ناکجا آباد اومد و دستشو گرفت و اونو از این باتلاق کشید بیرون(: ای کاش توی زندگی واقعیم یکی بود که زمانی که تو ناامیدی دست و پا میزدیم و خودمون رو گم کرده بودیم سر و کلش پیدا میشد و میگفت"اینم میگذره،به جلو به پیش،به عقب هرگز"(((:
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.