یادداشت
1401/3/12
4.1
237
در طول کتاب مدام با خودم کلنجار میرفتم که آیا دوست دارم مانند اوه باشم یا نه؟ آیا اوه مرد خوبیست یا نه؟ در پایان کتاب قاطعانه تصمیم گرفتم و با خودم گفتم ای کاااااش بتوانم به اندازهٔ اوه خوب باشم، مهربان باشم، واقعی و بدون هیچ چشم داشتی. کاش تا وقتی زنده هستم دوستانی واقعی داشته باشم و وقتی مُردم، مرگم برای کسانی مهم باشد. تصمیم گرفتم مانند اوه چیزها و کسانی را عمیقاً دوست بدارم تا هدف والایی برای زندگی داشته باشم و حتی برای مرگ! اما شاید به اندازهٔ اوه، مته به خشخاش نگذارم؛ قدری خوش خلق تر باشم و لبخند به لب داشته باشم. شاید زندگی زیبای اوه طرح مانای لبخند را کم داشت... ای کاش هرکداممان یک اوه در وجودمان داشتیم تا ضابطه ها را رعایت کنیم و قانون مدار باشیم یا دست کم هر کدام پروانه ای در وجودمان داشتیم تا سبب زندگی کسانی باشیم و شادی را به ارمغان بیاوریم. شاید وجود هرکداممان یک سونیای خندان کم دارد... سونیایی که در کنار تمام ضوابط، انعطاف و انرژی مثبت داشته باشد. و ای کاش... ای کاش هر کداممان در وجودمان یک آنیتای عاشق داشتیم... به گمانم آن وقت هیچ جور و ستمی در دنیا نبود. یک میرساد... همه باید در وجودمان یک میرساد بپرورانیم تا قدرت ایستادن در برابر همه چیز و همه کس را برای علایقمان داشته باشیم. ای کاش همهی ما یک اوه میشدیم تا فوجی از دوستان واقعی را در کنارمان داشته باشیم، حتی اگر بد خلق و ترش روی باشیم.😊
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.