یادداشت معصومه فراهانی
1401/9/20
من اهل داستانهای تصویری نبودم، هیچ وقت. فکر میکردم داستان تصویری یکجور مسخرهبازی در آوردن با کتاب است. یعنی چی که شش صفحه کاغذ مصرف کنیم تا دو خط داستان بگوییم؟ احساس میکردم کتابخوانهای جدی سراغ کتاب تصویری نمیروند. انگار یک جورهایی برایشان افت کلاس دارد. این دو جلد را خریدم که اگر نوجوانی را دیدم که اهل کتاب خواندن نیست با اینها قلقلکش بدهم و بعد که اهل کتاب خواندن شد با هم بگوییم: یادش به خیر اون اوایل چه کتابایی میخوندیا! :)) برای تورق کتاب #خواهرها را باز کردم و شروع کردم به خواندن، داشت خوشم میآمد و من در برابر این خوش آمدن مقاومت داشتم. اما خب، نشد که مقاومتم را تا آخر کتاب نگه دارم. کتاب واقعا قصه میگفت، حرف میزد، میخنداند و حرفهای خیلی خوبی هم میزد. این ترکیب واقعا جذاب و لذتبخش بود. چیزی که خیلی توجه من را جلب کرد صادقانه بودن روایتها بود. انگار نویسنده کتاب _حاج خانم رینا تلگمایر_ نشسته رو به رویت، جلویتان یک کاسه پر از بستنی و یک لیوان پاپ کرن است و همینطور که مشت مشت پاپ کرن میخورد و گاهی نیم نگاهی به بستنی در حال آب شدنش دارد از نوجوانیاش میگوید و میخندد. بعد تو فکر میکنی چقدر نوجوانهای دنیا، با وجود این همه تفاوت در فرهنگ، باز هم شبیه همند، شبیه هم ناراحت میشوند، حرص میخورند، قهقهه میزنند، لج میکنند و با دنیا کنار میآیند.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.