یادداشت مرضیه نفری

دروازه مردگان؛ چاه تاریکی
        شروع و پایان کتابها جالب بود و با شگفتانه همراه بود. مثلا کتاب اول با پرت شدن کلاه رضا از طبقات بالای عمارت نویان‌خان پایان می‌‌‌یابد و خواننده را بین حقیقت و تخیل سردرگم می‌‌‌کند. کتاب دوم با باز بودن چشم رضی و اینکه رضا می‌‌‌فهمد رضی هم مثل شکور از سرزمین مردگان است. فصل سوم با بالنی که هوا رفته و ما نمی‌دانیم آیا می‌تواند پرواز کند یا باید منتظر سقوطش باشیم.
استفاده از شخصیت میرزا حسن رشدیه، علی یوشیج (نیما) بسیار جالب بود اما نیما به سرانجام نرسید و نویسنده خیلی کوتاه از کنار شخصیت او رد شد. گویی با حذف نیما یوشیج از این کتاب هیچ اتفاقی نمی‌افتد.
شخصیت‌ها جان نمی‌‌‌گیرند ودر ذهن خواننده ته نشین نمی‌شوند. شاید به دلیل تعدد آنها یا برونگرا بودن یسیاری از آنهاست. ما از کنار همه شخصیت‌ها گذر می‌کنیم. هیچ شخصیتی فکر نمی‌‌‌کند. احساساتی مانند دلتنگی، غم، عشق و اندوه را در کار نمی‌بینیم. با مرگ راحت کنار می‌ آیند. در حالیکه برای یک مادر؛ غم و دوری مرگ عزیزش همیشه سنگین بوده و هست. رضا کمتر دلتنگ خانواده‌اش می‌شود. 
فضا خیلی مردانه و خشک است. می‌دانیم که تاثیری‌گذاری اجتماعی زن‌ها در آن زمان کم بوده است و اکثر بانوان در خانه درگیر بچه‌ها و مدیریت داخلی خانه بوده اند. اما برای داستان و بهتر شدن آن بهتر بود شخصیت‌های زن حتی شده به عنوان آشپز مدرسه به کار روند تا فضای داستان بهتر و دل‌نشین‌تر باشد. ما زن تاثیرگذار در داستان نداریم. لیلا خواهر مجید که کار خاصی نمی‌‌‌کند و ما راحت می‌‌‌توانیم حذفش کنیم. دده خانم(تنها زن قوی و مهم داستان) که خودش نمی‌تواند با ما حرف بزند. حرفش را با کمک مترجم دختر کوچک منتقل می‌‌‌کند و علامت سوال بزرگی در ذهن ما می‌‌‌گذارد. نویسنده چه منظوری از الکن بودن کلام دده خانم دارد؟
      
10

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.