یادداشت آتنا ثنائی فرد
1403/1/13
صادقانه بگم شومنامه اونطوری که توقع داشتم نبود. دو تا داستان اول رو واقعاً دوست داشتم، بهخصوص داستان دوم. فرم و قالب روایت خیلی جالب بود و از کنار هم چیدن خردهروایتها لذت بردم. داستان اول هم نثر خیلی خوب و پختهای داشت و داستانش هم نسبتاً برام جالب بود. توی هر دوتا داستان، نثر و سبک خاص و منحصربهفردی رو احساس میکردم که نویسنده بهش مسلط بود. توی هر دو داستان هم خیلی جاها با کلمات و جملات بازی شده بود که خیلی دلچسب و حرفهای بود. مثلاً اونجایی که میگفت: «یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچکس نبود. هیچکس نبود. هیچکس نبود. ساکت بود. ساکت ساکت.» ولی وقتی به ماه کامل رسیدم، همهچیز ناگهان افت کرد. از روایت گرفته تا نثر و داستان و داستانپردازی. ماه کامل اصلاً و ابداً قابل مقایسه با دوتا داستان اول نبود و کاش توی این مجموعه قرار نمیگرفت. کشش داستان و تعلیقش خوب بود اما بهجز این، خیلی خیلی ضعیفتر از دو داستان قبلی بود. و اما شکستهحصر، طولانیترین داستان شومنامه. مشکل اساسی من با شکستهحصر دیالوگهاش بودن. مثلاً اینجا: [حنان باخنده گفت: «...» آنیتا باتعجب پرسید: «...» هژیر با مسخرگی پقی زد زیر خنده و گفت: «...» اردوان با ابهام گفت: «...»] این قیدهای قبل از دیالوگ خیلی اذیتکننده بودن. تلاش میکردم بهشون توجهی نکنم اما مدام حواسم رو پرت میکردن. هرچقدر بیشتر دقت کردم، متوجه شدم که اگه این قیدها حذف میشدن کوچکترین آسیبی به دیالوگها وارد نمیشد و چه بسا خیلی هم بیشتر میشد باهاشون ارتباط برقرار کرد. علاوهبر این، همین مشکل توی توصیف احساسات شخصیتها هم وجود داشت. مثال: [اردوان با اضطراب چوب میانداخت داخل آتش. اردوان از ترس و سرگیجه روی زمین به زانو افتاد. اردوان با تعجب و کلافگی متوجه شد... و...] کاش بهجای این قیدها، احساسات و هیجانات به شکل عینیتری نشون داده میشد. توی رفتارشون، توی حرکات چهرهشون. کاش همین احساسات و هیجانات توی حرفها و دیالوگهاشون بهطور پررنگتری نشون داده میشد و از قیدها استفاده نمیشد. این مشکل باعث شد که اونطور که باید از خوندن این داستان لذت نبرم. اما پایان داستان بهنظرم جالب بود و چندجا غافلگیر شدم و حتی ترسیدم. میتونست با پردازش خیلی بهتری، در سطح دوتا داستان اول کتاب، نوشته بشه و مطمئناً خیلی قویتر میشد. آخه ضعف در بیان احساسات و هیجانات شخصیتها باعث شده بود که شخصیتپردازی هم ضعیف باشه. چرا؟ چون مثلاً همهی شخصیتها، مثل حنان، اردوان، آنیتا و مریم، هرازگاهی مثلاً تعجب میکردن یا میترسیدن یا اضطراب میگرفتن. اما چون احساساتشون با کلمات مشابهی توصیف میشد، هیچ تمایز خاصی نمیشد براشون قائل شد و شخصیتها عمق نداشتن. و چون نمیشد با شخصیتها چندان ارتباط برقرار کرد، توی ماجراجوییهاشون هم کمتر میشد باهاشون همراهی کرد یا همراهشون ترسید. داستان آخر هم مشکل داستان قبلی رو داشت. بهنظرم میرسه که سه داستان آخر کتاب مدتها قبل از دو داستان اول نوشته شدهن. مثلاً شاید ترتیب نوشتنشون اینطوری بوده باشه: ماه کامل، سرگذشت غریب خانوادهی قوامی، شکستهحصر، نقرههای دالان جنیها، یادگاریهای خواستنی آقاجان. چون از هر لحاظ تفاوتشون بارزه و مشخصه که دو داستان اول خیلی پختهتر از سایر داستانها هستن. و با توجه به این موضوع، حدسم اینه که داستانهای جدیدتر نویسنده هم بیشتر مشابه دوتا داستان اول باشه که امیدوارم در آینده بتونم مشابهشون رو بخونم~ به همهی داستانها جداگانه امتیاز دادم و میانگیش ۳ شد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.