یادداشت پراگما/pragma
1403/12/22
فانوس خاطرات گمشده: جستوجویی در مرزهای حافظه، سرنوشت و هویت ادبیات معاصر ژاپن در سالهای اخیر با نگاهی متفاوت به مفاهیم مرگ، خاطره و سرنوشت، جایگاه ویژهای در میان آثار ادبی جهان یافته است. "فانوس خاطرات گمشده" نوشتهی ساناکا هیراگی، نمونهای برجسته از این رویکرد است که با ترکیبی از روایتهای چندلایه، تأملی عمیق بر معنای خاطره و نقش آن در هویت فردی و جمعی ارائه میدهد. در این متن به بررسی عناصر روایی، ساختار شخصیتپردازی و پیامهای فلسفی این اثر اشاراتی خواهم کرد و آن را در بستر آثار مشابهی همچون "هرگز رهایم مکن" اثر کازوئو ایشیگورو بررسی میکنم؛ به این امید که خواننده کنجکاو را علاقمند به خواندن این اثر کنم. ▪️میان خاطره و فراموشی در بسیاری از فرهنگهای انسانی، مرگ نقطهی پایان زندگی تلقی میشود، اما در ادبیات، مرگ اغلب بستری برای تأمل دربارهی زندگی است. "فانوس خاطرات گمشده" نیز در همین راستا، مرز میان زندگی و مرگ را به چالشی فلسفی میکشد. داستان در یک استودیوی عکاسی ماورایی روایت میشود، جایی که مردگان پیش از عبور به جهان دیگر، باید به تعداد سالهای عمرشان، عکس از خاطراتشان را انتخاب کنند. این روند، بستری را برای روایت زندگی شخصیتهای مختلف فراهم میکند و خواننده را در دنیای ذهنی آنها غوطهور میسازد. این کتاب نهتنها دربارهی مرگ، بلکه دربارهی ارزش خاطرات، تأثیر گذشته بر آینده، و هویت فردی است. اما چرا این اثر، فراتر از یک داستان احساسی دربارهی مرگ، به اثری فلسفی و تأملبرانگیز تبدیل شده است؟ ▪️ساختار غیرخطی و تداخل زمانها "فانوس خاطرات گمشده" با ساختاری غیرخطی روایت میشود که خواننده را میان گذشته، حال و آینده به حرکت در میآورد. نویسنده با استفاده از فلشبکهای مداوم، خواننده را از استودیوی مرموز هیراساکا به گذشتهی شخصیتها میبرد و تجربهی آنها را بازسازی میکند. سه شخصیت اصلی—هاتسوئه، وانیگوچی، و میتسورو—همگی گذشتهی متفاوتی دارند و انتخاب خاطراتشان، شخصیت آنها را شکل میدهد: هاتسوئه، زنی که تمام زندگیاش را وقف کودکان کرده، در خاطرات خود رضایت را مییابد و آمادهی عبور است. وانیگوچی، مردی که احساس بیارزشی میکند، اما در مرور خاطراتش درمییابد که تأثیر کوچکی که بر زندگی دیگران گذاشته، عمیقتر از چیزی است که تصور میکرده است. میتسورو، که برخلاف بقیه هنوز زنده است، با یادگیری مهارتهایی از گذشتهی خود، سرنوشتش را تغییر میدهد. این تکنیک روایی نهتنها به تعمیق شخصیتها کمک میکند، بلکه خواننده را وادار میکند که دربارهی خاطرات شخصی خود تأمل کند. ▪️مقایسه با آثار مشابه: این سبک روایت، بهویژه در پرداختن به مفهوم خاطره، شباهتهایی با رمانهای کازوئو ایشیگورو دارد. در "هرگز رهایم مکن"، خاطرات شخصیتها در قالب بازگوییهای پراکنده ارائه میشود و هویت آنها را شکل میدهد. در "فانوس خاطرات گمشده" نیز، خاطرات نهتنها بازتابی از گذشتهاند، بلکه تصمیمگیری دربارهی آنها، نشاندهندهی شخصیت و نگرش هر فرد نسبت به زندگی است. ▪️شخصیتپردازی: انعکاس روانشناختی در انتخاب خاطرات شخصیتهای این رمان بیش از آنکه به دنبال روایتی کلاسیک باشند، بازتابی از درگیریهای درونی ذهن انسان هستند. هیراساکا، راهنمای مرگ، نمادی از حافظهی جمعی است.کسی که خاطرات دیگران را ثبت میکند اما خود، هیچ خاطرهای ندارد. میتسورو، قربانیای که یاد میگیرد برای زندگیاش بجنگد، نماد رهایی از سرنوشت است. هاتسوئه، که در زندگیاش ثبات داشته، به راحتی خاطراتش را انتخاب میکند؛ درحالیکه وانیگوچی، که زندگیاش را بیمعنا میداند، در برابر انتخاب خاطراتش مردد است. نویسنده از این طریق، مرز میان هویت و خاطره را محو میکند و این پرسش را مطرح میسازد: "آیا ما همان خاطراتمان هستیم؟ اگر خاطرات ما پاک شوند، چه چیزی از ما باقی میماند؟" این پرسش، یکی از کلیدیترین مباحث فلسفی در نظریات حافظه است و "فانوس خاطرات گمشده" آن را با روایتی احساسی و داستانمحور به تصویر میکشد. ▪️تمهای فلسفی و هستیشناختی این کتاب صرفاً یک روایت احساسی دربارهی مرگ نیست؛ بلکه بازتابی از فلسفهی اگزیستانسیالیسم و نظریات حافظه است. ◽قدرت انتخاب در برابر سرنوشت: میتسورو برخلاف سایر شخصیتها، هنوز زنده است و میتواند سرنوشتش را تغییر دهد. اما آیا او واقعاً آزاد است آیا او سرنوشتش را تغییر میدهد، یا خاطراتش او را به این مسیر سوق دادهاند؟ این سؤال، یادآور مباحث ژان پل سارتر دربارهی اختیار و جبرگرایی در هویت انسان است. ◽خاطرات بهعنوان هویت فردی: شخصیتهایی که خاطراتشان را مرور میکنند، بخشی از وجودشان را بازمییابند. هیراساکا، که خاطراتش را از دست داده، به این نتیجه میرسد که بدون گذشته، هیچ هویتی وجود ندارد. این ایده در نظریههای دریدا و بودریار دربارهی حافظهی فرهنگی قابل بررسی است. ◽مرگ بهعنوان یک فرآیند، نه یک نقطهی پایان: در این رمان، مرگ لحظهای ایستا نیست، بلکه فرصتی برای تأمل بر زندگی است. این دیدگاه، ارتباطی عمیق با فلسفهی بودایی و مفهوم چرخه سمسارا دارد. چرخه سمسارا (Saṃsāra) در فلسفه هندوئیسم، بودیسم و جینیسم به چرخه تولد، مرگ و تولد دوباره (تناسخ) اشاره دارد. این چرخه تحت تأثیر کارما (نتایج اعمال فرد) است و تا زمانی که فرد به موکشا (رهایی) یا نیروانا نرسد، ادامه مییابد. هدف نهایی در این ادیان، خروج از این چرخه و رسیدن به رهایی معنوی است. البته در فانوس خاطرات گمشده مشخص نیست که هر فرد بعد از مرگ در این چرخه گرفتار است و به تولد دوباره خواهد رسید یا آنکه به رستگاری و زندگیی ابدی ملحق میشود. به بیان سادهتر، این کتاب نهتنها یک داستان است، بلکه شما را به سفری فلسفی میبرد که ذهن و قلبتان را درگیر خواهد کرد. ▪️فانوسی که تا مدتها در ذهن شما روشن میماند "فانوس خاطرات گمشده" فراتر از یک رمان احساسی دربارهی مرگ است؛ این کتاب، سفری به درون خاطرات، ارزش زندگی، و قدرت انتخاب است. ساناکا هیراگی با سبکی مینیمالیستی و درعینحال فلسفی، اثری خلق کرده که تأثیرش تا مدتها در ذهن خواننده باقی خواهد ماند. این کتاب، نهتنها ادبیات ژاپن معاصر را در سطح جهانی مطرح میکند، بلکه یکی از تأثیرگذارترین روایتهای چندلایه دربارهی مرگ و زندگی را ارائه میدهد. اگر بهدنبال اثری هستید که هم ذهن و هم قلبتان را درگیر کند، این کتاب همان فانوسی است که نورش شما را برای مدتها همراهی خواهد کرد. این اثر را با ترجمه خانم فاطمه ثابتی از نشر مون مطالعه کردم و بسیار لذت بردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.