یادداشت آوا فیاضی
دیروز
داستان ساده و کمکلمهست ولی تهش میسوزونه پیرمردی که تو دل جنگ گیر افتاده دیگه نه امیدی داره نه جونی برای رفتن فقط یه چیز براش مونده: فکر حیوانهاش و اون آخرین جمله دقیقاً قلب داستانه: «اینکه گربهها میتوانستند خودشان را نجات دهند، تنها دلخوشی پیرمرد بود» یه دلخوشی کوچیک وسط دنیایی که داره فرو میپاشه همینگوی با همین جمله نشون میده چقدر گاهی کوچیکترین چیزها میشن تنها نقطهی روشن زندگی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.