یادداشت محمدمهدی فلاح
1401/3/14
«خاطرات خانه اموات» روایتی است از داستان یک نجیب زاده زندانی در میان انبوهی از افرادی که غالباً به دلیل جرم های کیفری به زندان افتاده اند که محیط رخوت زده مملوء از تنش ها و سایش های شخصیتی که مخصوص نوشته های داستایفوسکی است را مجددا تداعی می کند. داستان مشخصاً متاثر از سرنوشتی که برای خود داستایوفسکی پیش آمده است و از تجربه درونی اش از سیبیر نشأت می گیرد؛ جایی که آدم ها «نام» خویش را معاوضه می کنند و می خرند و در آرزوی فراری به سر می برند ولی شکست می خورند، به همدیگر رشک می ورزند و به دنبال انتقال پیش می روند. طعنه و کنایه های متن به سرزندگی همه متن های داستایوفسکی هنوز هم پابرجاست هرچند که شاید سنگینی تجربه شخصی امکان فاصله گیری و پرداختن به برخی از ظرایف را خصوصاً در بخش های انتهایی کتاب رقیق کرده است. به هر حال نمی توان از غنی خواندن متن کوتاه آمد. فیگور شخصیتی دلزده زندانی امروز در میان انبوهی از افرادی که حالا، در پوشش قانون یا تحت لوای قدرت، به نحوی مناسباتشان شکل گرفته که یا از تو متنفرند یا تو را لایق ناسزا هم نمی دانند، در جامعه امروزی هنوز هم زنده و کاراست؛ چیزی که بعد از خواندن این رمان قابل فهم تر شد و متوجه می کند که چرا مثلا فرار از زندان شاوشن اینقدر جذاب و دل انگیز است؛ هرچند فیلم تماماً تداعی کننده امید است و این رمان، تداعی کننده خفت. »خاطرات خانه اموات» روایت مردی است که به تمام معنا بورژواست؛ نه تمنای دگرگونی جهان را دارد آنچنان که راسکولنیکف به دنبال آن بود و نه صفای درونی پرنس میشکین را. او به تمام معنا دل نگران خودش است و از دیگران می ترسد نه آنچنان که مرد زیرزمینی از آنان متنفر بود. این زندگی دوستی و آزادی ای که در نهایت از آن دم می زند، یا حیوان دوستی مفرط را هم می توان به نحو رادیکال، نقدی اساسی بر زندگی جدید قلمداد کرد یا که کاملاً ضد آن، مشروعیت بخشی به چیزی از سخن اصالت زندگی دم زد. شاید بیش از همه بتوان آن را با آلیوشا مقایسه کرد. به هر حال شخصیت الکساندر پطرووچ کمتر از آن چیزی بود که بتوان با او احساس همدلی کرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.