یادداشت نفیسه سادات موسوی
1401/4/1
قبل از هرچیز بد نیست بدانید همسر شهیدی که کتاب به خاطرات او میپردازد، موقع شهادت همسرش هفده سال بیشتر ندارد و آنچه به صمیمیت و صداقت این مجموعه میافزاید هم بی ربط به این قصه نیست. کتاب در نهایت آهستگی روایت میشود و این آهستگی بر خلاف تصور اصلا خسته کننده نیست. پازل ذهنی مخاطب را نسبت به زندگی خانوادگی و پیشینه و فضای یکدستی و گرم و محترمانه بین یک خانواده بزرگ، از پدربزرگ مادربزرگ تا عمه ها و عموها و عروسهای خانواده و حتی نوهها کم کم شکل میدهد و همین باعث میشود موافقت ها و مخالفت ها و دلشوره ها و دلآرامی هایی که رفته رفته با آنها مواجه میشویم برایمان معنا و مفهوم بهتری داشته باشند. آنچه درباره خود شهید مکیان توجه خواننده را جلب میکند، تغییر مسیر ایشان از حضور در هیئات انحرافی تا حضور در جمع مدافعین حرم حضرت زینب است. عاقبت بخیری ای که با دعای مادر و عنایت رهبر و در سایه زیارت و لطف و کرم اهل بیت بدست آمده و دل مای مخاطب را گرم میکند که همیشه راهی هست. هرقدر در مسیر خطا و اشتباه پیش رفته باشیم هم حق ناامیدی نداریم و همیشه برای برگشتن و حتی رسدین به بالاترین درجه عاقبت بخیری وقت هست. شجاعت و غیرت شهید شاید آنجا بیشتر به چشم بیاید که در روزهایی که هنوز اعزام نیروهای ایرانی اتفاق نمیفتاد با سختی و ضرب و زور خود را بین نیروهای افغانستانی جازدند تا بتوانند دغدغه دفاع از حریم ولایت را به عمل تبدیل کنند. همزیستی سه ساله ای که طی چند سری رفت و آمد به سوریه با همرزمان افغانستانی داشتند باعث شد وصیت کنند پیکرشان در صورت بازگشت کنار شهدای زینبیون و فاطمیون بدون اسم و رسم به خاک سپرده شود و احمدی که ما در یک سوم ابتدایی کتاب با او آشنا شدیم کجا و این احمد کجا ... دو نکته درخشانی که در دل کتاب جا خوش کرده بود یکی اهمیت رفیق خوب و نقش آن در سرنوشت آدم بود و دیگری اهمیت همسر خوب ... شهید احمد مکیان همسر خوبی بود، آن قدر که در زندگی مشترک هشت ماهه خود با دخترعمویش او را به چنان آرامش و باور قلبی و اعتماد و اعتقادی رساند که خود راوی از این تغییر با حیرت و شگفتی صحبت می کند. هرچقدر هم آدم صبوری باشید بعید است هفت هشت صفحه پایانی کتاب که در عین سادگی و روانی روایت رسیدن خبر شهادت تا خاکسپاری ایشان است را بدون گریه بخوانید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.