یادداشت نان و ریحان

        ماری آن ،که آن کا تصور می‌کرد چیزی نمانده قلبش بایستد، برگشت و در همان حال صدای جیغ کارن را شنید.
پشت سر او جادوگر ایستاده بود. او لباس سرتا پا سیاهی به تن داشت. موهایش زبر و خاکستری بود و نوک دماغش زگیل گنده ای جا خوش کرده بود ...
(از مت کتاب)
      
2

2

(0/1000)

نظرات

برای بچه های ۱۰ تا ۲۰ سال

1