یادداشت پروانه؛
1403/10/30

خب میخوام باهاتون راجب یه کتاب خیلی عجیب صحبت کنم. کتاب «شبح اپرای پاریس» که به طرز غریبی منو جذب خودش کرد. شاید به این دلیل که داستان از یه جاهایی وارد ایران در قرن نوزدهم شد و حرف های اریک که راجب ایران کاملا درست بود..این کتاب تو یه کلمه عجیب بود. عواطفی رو نشون میداد که برای من نوجوان تا حدودی قابل درک بودن اما حس می کنم هنوز نفهمیدمشون. اریک یه انسان طرد شده بود،به خاطر صورتش و ناهنجاری هاش مجبور بود ماسک بزنه و خب به خاطر تفاوتش همه ازش بیزار بودن.اما میدونین حس می کنم به خاطر چهره هیولا وارش نبود..به خاطر نبوغش بود..به خاطر قلب بزرگش و روحی که مطمئنا متعلق به این دنیای کوچیک فانی نبود.این دنیا واقعا برای اریک مناسب نبود..اینکه حتی مادرش هم اون رو دوست نداشت از همه چیز بدتر بود.. جای جالبش اعتراف مادرش تو پایان بخش اول بود که می گفت من روح اریک رو خرد کردم:) اونا کاری کردن که از بدو تولد از خودش و وجود خودش نفرت داشته باشه،اونا قاتلش کردن. و نمیدونم چرا منو یاد خودمون میندازه،نوجونای این زمان و این قرن که توسط بزرگترای خودشون،دوستاشون،اطرافیانشون از دنیا و مخصوصا وجود خودشون بیزارن. بچه ها واقعا کتاب تامل برانگیزیه نمیدونم چطوری منظور خودمو ازش بیان کنم.فقط برید بخونید تا بفهمین چی میگم. و در آخر کتاب به این رسیدم خیلی برام جالب بود و فکر کنم کتاب از روی ماجرای واقعیه و اینکه واقعا همچین شخصی مثل اریک بوده و ظلم ستم هایی که بهش شده برام خیلی ناراحت کننده بود مگه چه گناهی داشت؟ اون حتی نتونست عشق رو تجربه کنه ..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.