یادداشت pouriya
5 روز پیش
برای من آینههای دردار مرثیهای بر دنیای بیآرمان است. در این داستان، مبارزهی سیاسی، اگر هم هست، مربوط به دیروز است. نظر به گذشته است. آتش مبارزه به خاموشی گرویده. انگار دریافتهاند که هرچه جنگیدند هیچوپوچ بود: «تلخ بودند، خواسته بودند دنیا را عوض کنند، اما دنیا همان شده بود که بود.» یا «جهان بیتوجه به ما ساز خود را میزند.» گاه تناقضهای آنان را بهتصویر میکشد که «با ماهیانهای که سرمایهداری مقرر کرده بود» زندگی میگذارند. اینجا عقاید سیاسی مختلفی حضور دارند، اما جدی نیستند، یکی ضدآمریکاست، یکی معتقد است تمدن از جادهی غرب میگذرد، یکی با مبارزه مسلحانه مخالف است، اما در آخر، بهقول یکی از شخصیتها، انگار پس از آنکه در اروپا طعم آزادیهایی که در ایران برایشان میجنگیدند را چشیدند، دیگر مبارزه برایشان بیمعنا شد و با یک سوال تنها ماندند: «پس حالا هیچکس دیگر بید نمیشود؟» شخصیت «ابراهیم» به حال نسل بعد غبطه میخورد که شاید بتوانند «از خود علف که مابازای هیچ نباشد» سخن بگویند. در فردایی که بهتر است. که خود او هم بتواند اینطور بنویسد، «طوری که پشت قو هیچچیز نباشد.» آینههای دردار نسبت به سایر رمانهای گلشیری سادهتر و خوشخوانتر است. اما همچنان استادی او را در نثر فارسی نمایان میکند. تلخی واقعگرایانهای که در آن جاری است، حس سردی آب جویی را دارد که زیر آفتاب سوزان، دستبهزانو پا در آن گذاشته. و در سوگ آن معنی گمشده، دستبهسینه، سربهزانو، زیر درخت افرا، چشمانتظار بید. اما بید دیگری هم هست؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.