یادداشت محمدرضا زائری

مالکوم ایکس
        مالکوم لیتل هفتمین فرزند یک کشیش سیاهپوست آمریکایی بود که سخت ترین شرایط اجتماعی را در زندگی خود تجربه کرد و با درد و رنج و محرومیت خو گرفت. 
نوجوانی او در محله هارلم نیویورک به انواع تخلفات و جرائم گره خورد و چنان که خود با صراحت و شفافیت اعتراف می کند به هر جرم و جنایتی دست زد و نهایتا به خاطر مواد توزیع مواد مخدر به زندان افتاد. 
او در زندان با کتابی در باره اسلام آشنا شد و آنقدر این شیفتگی و شوق شدت یافت که شبها مخفیانه زیر نور چراغ توالت به مطالعه کتابهای اسلامی مشغول می شد و سرانجام آیین اسلام را برگزید و پس از آزادی از زندان به یکی از مبلغین فعال و پر تحرک اسلام در میان سیاهان بدل شد.   
مطالعه فراوان و خصوصیات فردی او موجب گردید که به سرعت درخشش و اثرگذاری بسیاری پیدا کند و در مدت کوتاهی چشمها را به خود خیره سازد و به عنوان رهبر مسلمانان سیاه پوست آمریکایی شناخته شود. 
شخصیت بسیار قوی و کاریزمای کم نظیر او در کنار قدرت سخنوری مالکوم موجب شد که قدرت او برای جریان سازی اجتماعی و اقناع مخاطب مورد توجه قرار گیرد و به عنوان یکی از مهمترین شخصیت های معاصر آمریکا از او یاد شود. 
مالکوم ایکس روحی جستجوگر داشت که در پی حقیقت بود و گمشده وجدان انسانی و فطرت الهی خود را در قرآن کریم و آیین اسلام یافته بود. 
او خود می گفت: "من در جست و جوی حقیقتم، فرقی نمی کند که از دهان چه کسی بیرون می آید. من طرفدار عدالتم، اهمیت نمی دهم که به سود یا زیان چه کسی است. نخست و بیش از هر چیز من یک انسانم، بنابراین دربست طرفدار شخص یا چیزی هستم که در جهت انسانیت پیش می رود. 
وی که به تنفر شدید از سفیدپوستان مشهور بود و اساسا نژاد سفید را شیطانی می دانست که موجب همه بهره کشی ها و ظلم هاست در آخرین سال های عمرش برای حج سفری به عربستان داشت و در آنجا شناخت کاملا تازه ای از اسلام پیدا کرد و دیدگاههایش دچار تغییر جدی شد. 
او که بعد از سفر حج خود را حاج ملک الشباز می نامید یک سال بعد از آن سفر در یکی از مجالس سخنرانی اش ترور شد و به شهادت رسید.
سرنوشتی که نوه او -مالکوم ایکس دوم- هم به آن دچار شد و چند سال قبل بعد از آنکه گرایش شیعی خود را اعلام کرد، ترور و شهید شد. 
الکس هایلی نویسنده و روزنامه نگار توانمند آمریکایی که خود نیز سیاهپوست بود به مالکوم ایکس پیشنهاد داد که کتابی از زندگی او فراهم کند و با این هدف مدتها از نزدیک با او همراهی و ارتباط داشت. 
او که کتاب "ریشه ها" را نیز در باره پیشینه سیاهان در آمریکا نوشته است توانست اعتماد مالکوم را به خوبی جلب کند و کاملا در فضای زندگی و شخصیت او قرار گیرد و با زوایای مختلف روحیات و افکار و باورهای او آشنا شود و با ظرافت و دقت کتابی بنویسد که حتى در باره کلمات و تعبیراتش هم نظر موافق و تایید مالکوم ایکس را تأمین کند. 
این کتاب که بعدها مبنای ساخت فیلم اسپایک لی کارگردان معروف سینمای هالیوود شد به خوبی دوران معاصر آمریکا را تبیین می کند و به تشریح جنایاتی که از کوکلوس کلان ها تا امروز در حق سیاه پوستان صورت گرفته می پردازد و پرده از ماهیت واقعی نظام حاکم در آمریکا برمی دارد. 
مهمترین پیام این کتاب قدرت انسان برای تغییر حتى در بدترین شرایط و تلخ ترین موقعیت هاست و می تواند برای همه کسانی که از دشواری های زندگی خود آزرده و ناامید هستند الهام بخش باشد، زیرا به وضوح نشان می دهد که یک نوجوان بزهکار و مجرم دهه چهل میلادی در محله هارلم چگونه به رهبر مسلمانان تبدیل شد و موجب هدایت و سعادت هزاران نفر از جوانان آمریکایی گردید.  
بخشی از آخرین جمله مالکوم ایکس که کتاب با آن پایان می یابد چنین است: " من نقش بیدار کردن مردم را داشته ام و اگر من بمیرم در حالی که چراغی را روشن یا حقیقتی را عریان کرده ام، در آن حال این افتخار و اعتبار را به اسلام مدیونم و در این رهگذر لغزشها تنها از جانب من بوده است" 
خواننده این کتاب در صفحات آن با شخصیت تأثیرگذاری روبرو می شود که هرگز از یاد نخواهد برد و داستانهای غریبی از زندگی پرفراز و نشیب او می خواند که هرگز فراموش نخواهد کرد. 

(به تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۲ از سری یادداشت‌های «صد کتاب قبل از صد سالگی» در روزنامه شهرآرا)   

      

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.