یادداشت سیدکمال

سیدکمال

سیدکمال

1403/10/21

        بارها رفته بود خدمت آقا، ولی نه مثل خیلی ها با دست خالی و دل پر.
می گفت "پیش آقا باید با دست پر رفت."
 صبر می کرد تا پروژه های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارش هایش را ببرد و برای آقا ارائه کند.
ایده هایی را که همه غیرممکن خوانده بودند می برد خدمت آقا و ممکن برشان می گرداند.

 ولی این بار آقا آمده بود بالای سرش. برای یک رهبر سردار سپاه از دست دادن سخت است.
درباره اش بگوید "نشد حسن آقا به ما قولی بدهد و انجامش ندهد"

عکس بزرگ آقا را روی دیوار خانه اش زده و زیرش نوشته "من حاجتم شکفتن لبخند رهبر است" و همه بدانند که راست ترین حرف دلش را نوشته است.


همه اینا زیر سر عشق بود. عشقی که باعث می شد دستش را بگذارد روی شانه آقا و یک چیزی بگوید به این مضامین که "آقا، چون شما مشتی هستی و اطاعت مثل اطاعت از امام هاست، ما دوسِت داریم و به حرفت گوش می کنیم"
اصلا عشق رابطه آدم ها را عجیب می کند.


بارها گفته بود که "ما باید کاری کنیم که بازوان ولایت فقیه قوی باشد. کاری کنیم که آقا با خاطر جمع جلوی دشمن بایستد." 


بارها رفته بود پیش آقا. ولی این بار آقا آمده بود بالای سرش.
"سردار عالی قدر" صدایش زده بود و "پارسای بی ادعا" و "دانشمند برجسته".
 سه نشان افتخار از آقا گرفته بود.

 اصلا عشق رابطه آدم ها را عجیب می کند...


مطالعه این کتاب در تاریخ ۱۴۰۳/۰۸/۰۵ به پایان رسیده است. 
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.