یادداشت narsis ch
1401/11/4
این جور خیال میکنم که آدم باید یکی و فقط یکی را توی زندگی اش داشته باشد که جلویش کم بیاورد .یکی که مشت اش را ببرد جلو ،پیشش وا کند که سری که بر سر گردون به فخر می ساید را بیاورد، با خیال راحت بگذارد بر آستانش.نه به ذلت و خاکساری، که به مهر و فروتنی.از 'پناه' حرف نمیزنم ؛مرشد و معشوق هم.نام ندارد شاید .فقط میدانی کسی است،وهست.تنها کسی است که می داند تو هم گاهی کم میآوری.تو هم تمام میشوی.میرسی به آخر خط.و همان جا ایستاده در سکوت،منتظر تا تو دوباره برگردی به بازی.و همین خوب است همین که میدانی کسی هست.همین که میدانی،که میداند...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.