یادداشت ‌آوای‌گمشده‌درورق‌های‌فراموشی؛

        وقتی توی کتاب‌خونه چشمم به این کتاب خورد، راستش انتظار یه داستان  با کارآگاه هرکول پوآرو یا خانوم مارپل و یه گره‌گشایی دیگه داشتم. ولی این یکی فرق داشت. داستان با یه جمله‌ی عجیب از یه مرد در حال مرگ شروع می‌شه: «چرا از ایوانز نخواستند؟» و همین یه جمله، یه مسیر کاملاً غیرمنتظره رو باز می‌کنه.
داستان از یه اتفاق ساده شروع می‌شه، ولی کم‌کم تبدیل می‌شه به یه ماجرای پیچیده با هویت‌های جعلی، آدم‌های مرموز، و رازهایی که پشت ظاهرهای بی‌خطر قایم شدن. این پیچیدگی‌ها خوب ساخته شدن، ولی یه چیزی توی برخورد شخصیت‌ها با هم، مخصوصاً وقتی دوباره همدیگه رو می‌بینن، از نظر من یه‌جور غیرطبیعیه. انگار که بعضی جاها نخ داستان زیادی کشیده شده😶.
بابی و فرانکی شخصیت‌های جالبی‌ان نه کارآگاه، نه حرفه‌ای، فقط دو آدم کنجکاو که با جسارت وارد یه بازی خطرناک می‌شن. ولی رابطه‌شون، دیالوگ‌هاشون،کنجکاوی بیش از حدشون و حتی تصمیم‌هایی که می‌گیرن، ماجرای یک قتل رو کشف میکنه.
در کل، کتاب یه حس ماجراجویی داره، یه‌جور کنجکاوی که آروم‌آروم می‌کشه‌ت جلو. 
کتاب خوبی بود ولی من فقط منتظر این بودم که تمام بشه و در آخرهم تا حدودی درست حدس زده بودم که ماجرا چیه،  بخاطر همین زیاد  برای من جالب نبود.
      
195

33

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.