یادداشت dream.m
1404/4/22
● از زشتی تا همدلی یا وقتی اکو یقهام را ول نمیکند یا در باب دیگریسازی موجودات فضایی در ابتدا، بیگانههای فضایی نه دشمن بودند، نه دوست، نه شیطان و نه فرشته؛ بلکه تنها سؤالی بودند که از عمق آسمان پرسیده میشد. انسان، در نخستین نگاههایش به دوردست آسمان و ماه و ستارگان، خود را تنها یافت و همین تنهایی، نخستین بذر خیال را در ذهن او کاشت؛ آیا ما تنها هستیم؟ و اگر نه، آن دیگری که آنجاست، چهشکل است؟ چهمیخواهد؟ و آیا به ما شباهتی دارد؟ سفر ادبیات علمیتخیلی با همین پرسش آغاز شد. اما پاسخی که در قرنهای بعد داده شد، چیزی میان ترس و تمنا، میان زشتی و زیبایی، میان انسان و هیولا بود. موجود فضایی، بدل شد به «دیگری»ی محض؛ آینهای که یا ما را تهدید میکرد، یا تقدیس. ● پیشدرآمدی بر وحشت نجومی در سال ۱۸۹۸، رمانی منتشر شد که شاید بتوان آن را نخستین تجسم مدرن از «دیگری فضایی» دانست؛ "جنگ دنیاها نوشتهی اچ. جی. ولز". مریخیهایی که در این داستان از آسمان فرود میآیند، شباهتی به خدا، فرشته، یا حتی انسان ندارند. آنها مهاجماند، مجهز به فناوریای مرگبار، و کاملاً بیتفاوت نسبت به ارزشهای انسانی. این موجودات، استعارههایی هستند از ترس استعمارشونده؛ تصویری کارتونی و نمادین از آنچه در قرن نوزدهم، اروپا بر جهان تحمیل کرده بود. اما در لایهای عمیقتر، آنها نشانه کامل یک ساختار روانیاند؛ «دیگری»ای ناشناخته، که صرفاً بهسبب ناشناختگیاش باید نابود شود. (تأثیر اکو و تاریخ زشتی آشکار میشود) در قرون بعد، این تصویر چندین بار تکرار شد. در فیلمهای دهه پنجاه، در رمانهای ضدکمونیستی، در داستانهایی که بیگانه را حامل آلودگی، تسخیر، یا تهدید نشان میدادند. بیگانه، موجودی است که «مثل ما نیست»؛ نه از نظر ظاهر، نه اخلاق، نه زبان. و چون شبیه ما نیست، پس خطرناک است. و چون خطرناک است، پس زشت. ● دیگریسازی از منظر اومبرتو اکو (برای کسانی که ریویوو تاریخ زشتی را خوانده اند و حتی آنها که نخوانده اند) اومبرتو اکو در تاریخ زشتی، با کنجکاویای نشانهشناسانه و نگاه به میراث فرهنگی غرب، میپرسد چرا زشتی، تا این اندازه در فرهنگ ما با مفهوم «بیگانه» گره خورده؟ چرا آنکه پوستش، زبانش، بدنش، یا حتی دینش با ما متفاوت است، باید زشت دانسته شود؟ او میگوید: «دیگری، همواره از بیرون آمده است. از آنسوی مرز، آنسوی پوست، آنسوی زبان. و آنگاه که آمده، چهرهاش نه چهره خود، که تصویری معیوب از وحشت ما بوده است.» در این معنا، زشتی نه یک کیفیت زیباشناسانه، که یک ابزار فرهنگیست؛ مکانیسمی برای مرزبندی، برای تفکیک میان "ما" و "آنها". «ما»، آنهایی هستیم که زبان، زیبایی، و عقل را در اختیار داریم؛ و «آنها»، کسانیاند که از این دایره بیرون افتادهاند و چون بیروناند، باید تحقیر شوند، به تصویر کشیده شوند، و در نهایت اگر لازم شد، نابود شوند. اکو معتقد است که در تاریخ هنر، زشتی اغلب در بدن «دیگری» تمرکز مییابد؛ بدن زن جادوگر، مرد یهودی، عرب، دیو، دلقک، دیوانه... و در دوران مدرن، در بدن موجود فضایی. ● بیگانههای زشت در فیلمها و رمانهای علمیتخیلی قرن بیستم، موجودات فضایی اغلب چند ویژگی مشترک دارند. ظاهری غیرانسانی و تهدیدآمیز، فقدان زبان قابلفهم، و ناتوانی در همدلی. همین سه ویژگی، آنها را از منظر نشانهشناسی، تبدیل به تصویر کامل «دیگری زشت» میکند. در سینمای علمیتخیلی، موجود فضایی اغلب با نرمی مخاطدار یا خشکی اسکلتمانندش، بدن انسان را به چالش میکشد. او یا بیش از حد بیولوژیک است (مانند حشرههای عنکبوت شکل)، یا بیش از حد ماشینی. در هر دو صورت، «بدن» دارد، اما «روح» نه. این فقدان روح، همان چیزیست که اکو آن را هسته زشتی میداند؛ چیزی که بیجان است، یا بیارتباط، و بنابراین بیارزش. ● راکی و شکستن این چرخه و اینجاست که اندی ویر، در پروژه هیل مری، کاری تازه میکند. در فضایی که انگار برای ترس ساخته شده، ناگهان با موجودی مواجه میشویم به نام راکی: ساکن یک سیاره بیدوناکسیژن، دارای بدنی عنکبوتی و پوست خاکستری، بدون چهرهای انسانی یا صدایی زبانپذیر. او از هر لحاظ، همان «دیگری زشت» سنتیست. اما ویر، در حرکتی که هم ساده است و هم رادیکال، بهجای بهرهبرداری از این زشتی برای ترسآفرینی، آن را بستری میکند برای گفتوگو. راکی، زشت میماند اما فهمیده میشود. زبان مشترک میان او و فضانورد انسان، با آزمون و خطا ساخته میشود. صدایش ابتدا فقط نویز است، بعد ریتم، بعد موسیقی، و در نهایت زبان. راکی، زشت میماند؛ اما بیگانه نمیماند. چون حرف میزند، شوخی میکند، ترس دارد، خشم دارد، سلیقه غذایی دارد، و از همه مهمتر، وفاداری. این ویژگیها، راکی را از دیگر موجودات فضایی جهان ادبیات جدا میکند. او دیگر استعارهای از خطر نیست؛ بلکه خودِ خطر است، اما در حال تلاش برای نجات. ● واژهی "هیل مری": نجات نام رمان، Project Hail Mary، اشارهایست به اصطلاحی در فوتبال آمریکایی. پرتابی بلند و نومیدانه، که تنها امیدِ باقیمانده برای پیروزیست. اما ریشه این اصطلاح در دعاهای کاتولیکی است؛ «Ave Maria» یا همان "سلام بر مریم"، که دعایی برای بخشش، نجات و شفاعت است. اندی ویر، با انتخاب این نام، هم کنایهای مذهبی را وارد ساختار علمی رمان کرده، و هم بر معنای اصلی آن پافشاری میکند: این مأموریت، آخرین شانس بشر است. و نجات، نه با حضور یک قهرمان کلیشهای، بلکه با امید، دعا، و رفاقت ممکن میشود. گریس، شخصیت اصلی رمان، به شکلی پارادوکسیکال "ناخواسته" قهرمان میشود. او به اجبار به فضا فرستاده شده، حافظهاش را از دست داده، و با موجودی عنکبوتی مواجه میشود که به هیچوجه شبیه به نجاتدهنده نیست. اما همین راکی، در مسیر روایت، همسفر و همراز او میشود؛ و در نهایت، کسیست که گریس را از مرگ نجات میدهد. راکی، تحقق همان "هیل مری" است؛ امیدی کوچک، اما نجاتبخش. بیگانهای که در دل زشتیاش، بخشایش و همدلی را پنهان کرده است. ● بازگشت به اکو اگر به ابتدای متن برگردیم، و با نگاه اومبرتو اکو به مفهوم زشتی دوباره به پروژه هیل مری بنگریم، درمییابیم که این رمان نه صرفاً داستانی علمی، بلکه نوعی بازنگری زیباشناسانه است در مفهوم بیگانه. اکو گفته بود: آنچه زشت مینامیم، غالباً چیزیست که درکناپذیر است؛ چیزی که نه زبان ما را میفهمد، نه زبانش را میفهمیم. اما در لحظهای که زبان مشترک ساخته میشود، زشتی شروع به محو شدن میکند. راکی، اگرچه زیستشناسیاش هیچگاه کاملا قابلفهم نمیشود، اما زبانش، شوخطبعیاش، و هوش اجتماعیاش، مرز زشتی را درهم میشکند. او زشت است، اما زشتیاش دیگر ترسناک نیست؛ بلکه شبیه زشتی صورت کودکیست که گریه میکند، نه برای حمله، بلکه برای بغلشدن. ● کلام آخر: در ستایش زبان، در نفی طرد پروژه هیل مری، در ظاهر داستانی علمیست. پر از معادله، جرم، فرمول سرعت، میکروبهای فضایی، و سفینه. اما در جوهرهاش، آنچه درخشان است، نه راهحل علمی، بلکه رابطهایست انسانی میان دو موجود ناهماهنگ. این رابطه، نه تنها استعارهای از پیروزی علم، بلکه نمادی از عبور از منطق "دیگریسازی"ست. دیگر لازم نیست بیگانه را بکشیم تا از او فرار کنیم؛ کافیست بفهمیم، بشنویم، و مهمتر از همه سکوت خودمان را بشکنیم. در پایان، این رمان به ما یادآوری میکند که شاید دیگر زمان آن گذشته که بیگانه را با ترس بنگریم. شاید زمان آن رسیده که «دیگری» را نه چون هیولا، نه چون استعاره، بلکه چون دوست ببینیم. همانطور که اکو میگوید: «ما از چیزی میترسیم که نمیفهمیم؛ و از آن لحظه که بفهمیم، دیگر ترس ندارد. فقط درد دارد. و درد، آغاز زیباییست.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.