یادداشت زهرا ایزدی
1401/2/25
تدفین پارتی حکایت مهاجرت است با تمام خوبیها و بدیهایش؛ مهاجرت که معجونی است از کلیشههای وطنی و فرهنگ تازه که برخی در آن ذوب میشوند، برخی فقط تحملش میکنند و برخی آن را تاب نمیآورند. تدفین پارتی حکایت غربت و اندوهی بیپایان است و غم وطن؛ روایتی از جوامع وطنی دور از وطن. داستان آدمهایی که هم در وطن خویش غریباند و هم خارج از آن. داستان در تابستان ۱۹۹۱، در بحبوحه کودتا و روزهای نزدیک به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی میگذرد. «آلیک»، نقاش روس که سالهاست به آمریکا مهاجرت کرده، حالا در شُرُف مرگ است. آپارتمان کوچک آلیک همیشه میزبان و مأمن مهاجرانی بوده که هر یک به نحوی، برخی با امید و برخی از سر ناچاری، روسیه را ترک کرده بودند. مهاجرانی که خیلیهایشان خطر را به جان خریده و از مرز فرار کرده بودند، بدون هیچ پشتوانهای. آدمهایی متفاوت با ظاهر و باطن و عقاید گوناگون. حالا همه این غریبهها و آشناها، همه این دوستان دور و نزدیک، دور آلیک جمع شدهاند تا کمی از سختی واپسین روزها و ساعتهای عمر او کم کنند. تدفین پارتی داستانی خوشخوان، جذاب و نهچندان طولانی است از احساسات ملموس و آشنای دوگانهای که به وطن داریم. وطنی که نه میتوانی رنجی که میکشد و جفایی که میرساند را تحمل کنی و نه میتوانی بیخیالش شوی و از آن دل بکنی. زهرا ایزدی
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.