یادداشت Soli
1404/4/14
منکر این حقیقت نیستم که اگر چند سال بعد خونده بودمش، احتمالا ازش بیشتر لذت میبردم_گرچه برعکسش هم ممکنه_اما از خوندنش لذت بردم و پشیمون نیستم. حرفهای نویسنده در طول داستان که بعضا حالت اعلام عقاید داشت شاید به مذاق برخی خوش نیاد. یادم نیست از کی این حرف رو شنیدم، ولی میگفت که نویسنده حق نداره همراه با روایت داستانش عقاید خودش رو هم به زور تو سر مخاطب فرو کنه. اما من مشکلی نداشتم با طرز روایت داستان و حتی از اون عقاید که بعضیاشون حالت شعار به خودشون گرفته بودن خوشم اومد. دو تا بخش کتاب که دوست داشتم: تاریخ دروغ فاتحان نیست _ که من معکوس آن را روزی به راحتی به جو هانت نازنین گفتم؛ این را حالا میفهمم. تاریخ بیشتر خاطرههای بازماندگان است، که اغلبشان نه فاتحاند نه مغلوب. _صفحه ۶۵ اما زمان... زمان چگونه ابتدا ما را بر جای خود مینشاند و سپس به شگفتی میاندازد. خیال میکردیم بالغ و عاقل شدهایم در حالیکه فقط جانب احتیاط نگه میداشتیم. گمان میکردیم مسئولیتپذیر شدهایم و حال آنکه فقط ترسو شده بودیم. آنچه واقعگرایی میخواندیم رو گرداندن از چیزها به جای روبرو شدن با چیزها از کار درآمد. زمان... بگذار زمان کافی بگذرد، آن وقت بهترین تصمیماتمان دمدمی و یقینهایمان بلهوسی جلوه خواهد کرد. _صفحه ١٠۶ *درمورد پایان داستان برداشتی کردم، اما مطمئن نیستم که منظور نویسنده همین بوده باشه. خوشحال و ممنون میشوم اگر کسی روشنمان کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.