یادداشت رضا میلانلویی

        عطا صفوی مردی بود که یاد وطن را در لحظه لحظه غم‌ها و درد‌ها و حوادثی که برایش رخ داده است، می‌توان دید و حس کرد، اما افسوس که این همه سختی و اتفاق، حتی هنگامی‌ که دوباره به ایران برگشت نیز، دست از سر او برنداشتند و نگذاشتند آب خوسی از گلوی این مرد پائین برود.
کتاب شرح درد است، درد دوری از وطن، درد سختی‌ کار( شما بخوانید بیگاری) در زیر دست مشتی خدا و انسان نشناس، درد بی‌محلی هموطن به هموطن و در نهایت  درد زندگی و مرگ در غربت. البته او همچنان امیدوار بود، همچنان استوار و همچنان عاشق وطنی که شاید او را پس زده بود و دیگر نمی‌پذیرفتش.
نصیحت‌هایی که می‌کند از اعماق دل است، از اینکه می‌دید جوانانی مانند خودش، به خیالی باطل، در پی سیستم و حکومتی افتاده‌اند که چیزی جز طبل تو خالی نیست. او که خود مسیری مشابه را طی کرده بود، با دیدن این افراد درد جهل و بی‌خبری را از تک تک سلول‌ها و تک تک زخم‌های یادگاری حکومت کمونیستی حس می‌کرد.
فردی در نقد کتاب گفته بود که نویسنده نامه‌ها را نقل نکرده است، بلکه عینا آورده است؛ این البته به نظر من عیب و مشکل که نیست بلکه خوب هم هست، چرا که این کار باعث می‌شود کتاب فقط مشتی اطلاعات از یک زندان و اردوگاه کار نباشد و یا صرفا شرح حال و زندگی نامه یک فرد نباشد؛ در اثنای این نامه‌ها و در میان تک تک کلمات آن می‌توان ذره ذره احساس عطا را حس کرد، اینکه چگونه با نهایت احساس و محبتش نویسنده را خطاب می‌کند و از درد‌هایش و از اشتباهش در پیروی از کمونیسم می‌گوید و از نگرانی‌ای می‌گوید که فکرش را می‌آزارد که مبادا جوان دیگری به این راه کشیده شود و او وظیفه‌اش در اطلاع رسانی و آگاه کردن آن جوان انجام نداده باشد؛ برای همین است که می‌گویم آوردن آن نامه‌ها بهتر از نقل کردن‌شان است.

پ.ن: امتیاز کامل می‌دهم چرا که غلط‌های نگارشی آن در حداقل حالت ممکن بود، چاپ و جنس کاغذ و جلد آن بی‌نقص بود و در نهایت موضوع آن عجیب، خاص و تکرارناشدنی بود که مطمئنم نمی‌توانم آن را در جای دیگری پیدا کنم.
      
7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.