یادداشت روژان صادقی
1403/3/19
3.6
30
۲.۵ ملکوت، در بهترین حالت خودش، قصه محاکمه آدماییه که دچار روزمرگی شدن و منفعاله به روتین زندگی و گذرش نگاه میکنند. اما چیزی که باعث میشه این ایده به ثمر نرسه، گیر افتادن نویسنده در دام استفاده افراطی از سمبل و نماده. علی رغم حرفی که بالا زدم، آدمی هستم که به شدت از خوندن و شنیدن قصه های سمبلیک لذت میبرم. ولی این لذت بردن مشروط به اینه که اون اثر در نگاه اول گیرا و با معنی باشه، نثر قشنگی داشته باشه و کلمه ها درست کنار هم چیده شده باشن. این معنای ظاهری اثر مثل چسبی میمونه که تیکه های پازل نمادین داستان و با موفقیت به هم میچسبونه و بهشون معنی میبخشه. داستان ملکوت به شدت از نداشتن این ظاهر خوب یا حداقل قابل قبول محروم بود. در نتیجه موقع خوندن به من حس این دست داد که دارم افکار پراکنده و بدون نظم آدمی رو میخونم که برای معنادار کردن این افکار چنگ میزنه به سمبل، نماد و پیچیدگی بیهوده! ای کاش که این ایده زیبا به این شکل حروم نمیشد!
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.