یادداشت سیدمحمدحسین شاهوازی
1401/7/19
روایت پشتِ جبهههایِ جنگ. یک رانندهٔ پیکر شهدا و یک پیامرسان. نویسنده سعی کرده روایتها رو طوری پشت سر هم بچینه که خواننده خسته نشه و یک خط سیر با تسامح داستانی ایجاد کنه. گاهی هم بنظرم موفق نبوده و البته جاهایی فراتر رفته. اما نوعِ پرداخت، بنمایههای طنز و ناشناخته و گاهی بهتآور بودن جنس این پیامبری، حتما شما رو ترغیب میکنه تا کتاب رو به پایان برسونید. سوای فضای احساسی کتاب، که بارها توان این رو داره که اشکتون رو دربیاره ناخودآگاه به این سوال پاسخ میده که اساسا کارکرد بنیاد شهید چی بوده و شاید حتی الان چی هست. ماجرای رسوندن خبر رخت بربستن یک عزیز خانواده از این دنیا، توی این کتاب با روایت غالب توی ذهنها متفاوته. هر خانوادهای پذیرای گرم این سعادت نبوده اساسا و صادقانه انعکاس دادن این تکثر، اعتماد شما رو جلب میکنه که با متن ارتباط بهتری بگیرید و دنبالش کنید. «جایی که من میایستادم شروع یک درد عمیق بود، شروع بُهت، شروع کَندن، شروع طوفانی که همه چیز را از بنیان میکَند. شروع لحظاتی که انسانها از خود بیخود میشوند و تا چندین روز نمیتوانند خودشان را جمعوجور کنند...» از متن کتاب.
12
(0/1000)
نظرات
1401/7/19
هر کاری کردم نتونستم کتاب رو به لیست خوانده شدهها انتقال بدم. 😥😅😁
2
0
1401/8/17
سلام جناب شاهوازی ممنونم از وقتی که گذاشتید، کتاب رو مطالعه کردید و نظرتون رو درباره کتاب به اشتراک گذاشتید.
0
1401/8/17
سلام جناب شاهوازی ممنونم از وقتی که گذاشتید، کتاب رو مطالعه کردید و نظرتون رو درباره کتاب به اشتراک گذاشتید.
1
0
بانو زعفرانی
1401/7/19
0