در دیداری از شهرکتاب مرکزی همدیگه رو دیدیم و خوندمش. به پسرهٔ احمق (تحبیبی) و بامزه خندیدم و ذوقش رو کردم که دلش میخواد در شیشهٔ مربا رو برای مامانش باز کنه و بعدا که بزرگ شد صفی تشکیل شه تا همه ظرفها و شکلاتها و همه چیزهای بازکردنی رو بهش بدن تا اون براشون باز کنه. 😁
1403/8/12
1