یادداشت امیررضا سعیدی‌نجات

                بسم الله 

هزارباره می‌گویم که هر شهید عطر و بوی خاص خودش را دارد، سبک خودش را دارد اما راه همه آن‌ها به یک‌جا ختم می‌شود. همه شان سر بر شانه اباعبدالله علیه‌السلام می‌گذارند.
تنها تفاوتی که وجود دارد این است، خط خونی که از هر شهید به جای می‌ماند به دلیلی که به طور کامل نمی‌دانم با دیگری متفاوت است. یکی مثل تهرانی مقدم است، یکی آوینی، یکی حججی، یکی مانند مجاهد عراقی پشیمان شده در میانه جنگ و... . حججی به نظرم از آن‌هایی است که خط خونش برکات عجیب و غریبی داشته مثل آرمان علی‌وردی...
در لحظه تبادل جسم پاک این شهید، داعشی ِمسئول انتقال پیکر، به تیم شناسایی ایرانی می‌گوید: به این دلیل پیکر مثله شده است که با صلابت بود و همراهی نمی‌کرد، لبخند می‌زد و کفرمان را در آورده بود. شهیدی که نقش نگین انگشترش را یازهرا س می‌گذارد تا حرص داعشی‌ها را درآرود. عجیب است حکایت این خط خون.

بخش‌های کتاب، کوتاه و بلند جریاناتی است که بیشتر از زبان دوستان شهید روایت می‌شود اما بهترینِ این پنجاه و دو روایت را اگر بخواهم مشخص کنم باید بگویم: روایت دایی همسر شهید (روایت اول)، روایت مادرهمسر شهید (روایت دوم) و دو روایت آخر کتاب (روایت احمد اکبریان و مهدی نیساری) حقیقتاً تمام کتاب را برای شما بیان می‌کند. مابقی‌اش عشق بازی است با محسن حججی.

چیزی که به حقیقت برایم ثابت شده، این است که خداوند کسانی را که به جزئیات زندگی شان توجه دارند دوست دارد. هرچقدر توجهت بیشتر باشد، محبوب‌تر می‌شوی تا به جایی که دیگر خدا تو را برای خودش انتخاب می‌کند.
جزئیات، یعنی تمام آن چیزهایی که در سبک زندگی شهدا می‌بینیم و می‌شنویم اما یکه می‌خوریم که چرا ما به این نکات توجه نکرده‌ایم. دقیقاً خداوند شهید را در همین بزنگاه‌ها انتخاب می‌کند. زندگی حججی پر است از این بزنگاه‌ها.

فکرش را هم نمی‌کردم محسن حججی و همسرش با این رتبه و درجه، با این حجم از اخلاص، پیش از آنچه امروز هستند، آدم‌های متفاوتی بوده‌اند. چه می‌‌شود که حججی دختری را انتخاب می‌کند که متفاوت با اوست، به حدی که همه می‌گویند او نقطه مشترکی با تو ندارد و همین آدم جزو اصلی‌ترین مشوق های محسن برای جبهه می‌شود، حتی دیگران را راضی می‌کند که آرزوی شهادت همسرش را آمین بگویند.
عجیب است و عجیبند...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.