یادداشت Soli
1404/4/14
عجب چیزی بود. حس میکنم مغزم داره منفجر میشه. کتاب صوتیش رو گوش دادم. هرچند که خیلی دیر فهمیدم نسخهی خیلی بیکفیت و مسخرهای رو انتخاب کردهم. اولین بار بود که به صورت داوطلبانه یه کتاب صوتی گوش میدادم و به اون بدی که فکر میکردم نبود. گمونم برای تنوع، بد نیست. درمورد خود کتاب... وای. اینقدر در طی خوندنش عصبانیت و نفرت و غم تجربه کردم که نمیدونم چی بگم. بچهها نقطهضعف من هستن. وقتی میبینم بچهای مورد سوءاستفاده به هر نحوی قرار گرفته، بدجوری حالم بد میشه. جنت مککردی رو هم نمیشناختم، حداقل نه به اسم. بعد که رفتم سرچ کردم، دیدم چند تایی کلیپ و میم و اینجور چیزها از کارهاش دیدهم. نمیدونم آدمبزرگها کی قراره درک کنن که بچهها اسباببازی یا وسیله رسیدن اونها به خواستههاشون نیستن. نویسنده رو تحسین میکنم. نه فقط به خاطر همهی تلاشهایی که برای نجات دادن خودش کرد، بلکه برای نوشتن اونها. حتما کار خیلی سختی بوده و اذیتش کرده، ولی این کتاب رو نوشته و به نظرم حالا هرکسی میتونه بخوندش و حداقل یه کم امید به دست بیاره. امید به اینکه تغییر ممکنه. یه چیز ترسناکی که نمیتونم بهش فکر نکنم، شباهت خاطرات جنت با خاطراتیه که گاهی دوستهام تعریف میکنن. چیزهایی که حتی وقتی میشنیدم، حس بدی بهم دست میداد و حس میکردم عادی نیست، ولی الان مطمئنم که بعضی از اونها هم تو شرایطی مشابه جنت هستن. نمیدونم باید چه کار کنم، چون حتی متوجه نیستن که وضعیتشون عادی نیست و نمیخوان هم متوجه باشن؛ دست خودشون هم نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.