یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
هنر جورج كلوسكو ساده نويسي است. و خيلي ناراحتم كه جلد اخر اين مجموعه ي خوب به فارسي ترجمه نشده. از اين سه جلد خيلي خوب يه خلاصه ي كلي درباره ي فلسفه ي سياسي از دوران باستان تا مونتسكيو ياد گرفتم. اين جلد مشخصا درباره ي ماكياولي، هابز، لاك، هيوم و مونتسكيو بود. ماكياولي اولين كسي كه ميخواست سياست رو مثل يه علم بررسي كنه. علمي كه موضوعش قدرته و نبايد ارزش گذاري اخلاقي درباره اش كرد. خوب يا بد بودن حكومت ها در توانايي شون در حفظ قدرته، نه چيز ديگري. ويژگي مشترك هابز و لاك در شروع كردن فلسفه شون از وضع طبيعي و نشون دادن اوضاع مردم بدون وجود حكومت است. اما اين دو وضعيت متفاوتي رو به تصوير ميكشند، در جهان بدون حكومت هابز، مردم گرگ همديگر هستند و همه جا اشوبه، و وجود حكومت ضروريه تا جان مردم حفظ شه. حكومت ايده ال هابز هم حكومتي تا حد زيادي مستبدانه و نامشروط است. اما لاك ميگه در وضع طبيعي مردم اون قدر هم وحشي نيستند، و حتا مي تونن در كنار هم زندگي كنن اما براي روشن شدن تكليف برخي از چيزا، و حتا براي اينكه ازاديشون بيشتر باشه داشتن حكومت رو ترجيح ميدن. مشكل مردم اين است كه احساساتشون رو وارد قضاوت ها و داوري هاشون ميكنن، و حكومت بايد به عنوان داوري بي طرف براي انها قضاوت كند. هيوم به واسطه ي رد قانون عليت، يقين عقلاني رو درباره ي همه ي چيزها غيرضروري ميدونه. ميگه عدالت يكي از ساخته هاي بشره، اونم به واسطه ي اينكه ديدن چيزهاي ناخوشايند حس همدلي ما رو برمي انگيزه و به ناچار ميخواهيم جلوي اونها رو بگيريم. هيوم كمي محافظه كاره و به نيروي عادت و اداب و رسوم خيلي معتقده. ما نبايد سعي كنيم همه چيز و به يكباره ريشه كن كنيم و تا جايي كه ميشه بايد به قدرت اين اداب و رسوم ريشه دار توجه كنيم. مونتسكيو به نسبي گرايي اخلاقي معتقد بوده، و يكي از نظرات جالبش به نظر من توجهش به نقش جغرافيا و اب و هواي يك مملكت در تعيين قوانينش بوده. يه كتاب معروف داره به نام نامه هاي ايراني كه در اون دو ايراني به فرانسه ميرن و تفاوت ديدگاه هاي بين دو كشور و از نگاه اونا نشون ميده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.