یادداشت
1403/3/4
3.3
4
کتاب تهران تارین از 3 داستان کوتاه نامرتبط به یکدیگر تشکیل شده است. داستان اول با عنوان چهار جفت کفش چهارگوشه است. شروع داستان با صحنه رقت آور تشریح بدن میمونی است که برای سرو آماده می شود. کسی که این کار را می کند حسین کوسه کش است. اما شخص دیگری هم در این داستان وجود دارد به نام داود که او برای آدمهای پولدار قرارهای خاص می گذارد و غذاهای خاص را به دست حسن آماده می کند. یکی از درخواستها آماده کردن کودکی برای غذاست . حسین کوسه کش خودش و بچه ای 12 ساله به نام حمزه را برای این کار آماده می کند اما آخرین لحظه و با حضور مردی که نیم تنه آدم و نیم تنه هشت پا دارد موضوع فیصله مییابد. داستان دوم با اسم نفحات مرگ است. از این داستان هم خون می چکد. جایی که جنازه ها را برای مردی در بیابان می برند و همه با هم درگیر می شوند و در آخر دختری که به اشتباه در بین مرده ها بوده با کشتن مرد بیابانی فرار می کند اما قدرتی دارد که با آن قدرت می تواند مرده ها را به هر کاری که می خواهد واردار کند. داستان سوم هم با نام رهایی ببرینه است. تهرانی که در دست هیولاهاست و هیولایی انسانها را می کشد و هیولایی دیگر با همکاری زنی که نمی دانیم هیولاست یا چیز دیگری به دنبال اخراج این هیولاست. پس از اتفاقات متعدد متوجه می شویم که تمام ماجراها زیر سر رییس پلیسی بوده که بتواند هیولای به اصطلاح خوب را از دور خارج کند. فضای داستان ادبیات فانتزی است منتها از نوع تاریک. پر از صحنه های خونین و چندش آور که بعد از خواندن دویست و اندی صفحه نمی فهمیم واقعا مضمون اصلی این داستان ها چه بود. البته نمی توان از یادکردن دو موضوع مهم در کتاب چشم پوشی نمود. نکته اول که زنی چادری در نیروی انتظامی که مامور به گشتن شخصیت زن هیولای داستان است از شخصیتهای منفی داستان است و جایی دیگر نویسنده می گوید متاسفانه هیولاها هم مانند عقاید ضد گلوله هستند و از این منظر نیز نمی توان اغماض کرد که در نهایت و در آخرین داستان، این پلیس است که در پس تمام ماجراهای سخیف داستان دست دارد. ماجرای سه داستان در تهران اتفاق می افتد. موقعیت جغرافیایی و اسم شهر تهران و برج میلاد صراحتا در داستها آورده می شود و نویسنده تلاش دارد زیر پوست شهر را به شکلی سیاه و تیره تعریف کند. عباراتی چون کوچه شهدای بی نام که بین کوچه گلستان کوچه شهداست چندین بار تکرار شده و این چند عبارت کلید واژه های مورد علاقه نویسنده اند. شهر تهران به صراحت در داستان نام برده شده است و عناصر فانتزی از جمله هیولاها، مرد هشت پایی و زنده کردن مردگان با جملات خاص و وردها و استفاده از آنان در کتاب آورده شده است . البته در توضیح بیشتر می توان گفت که این موجودات به چشم سایرین می آیند و دیگران با دیدن آنها دچار هیچ ترس و واهمه ای نمی شوند و همه چیز عادی است. و در پایان داستان نیز عنصر فانتزی از داستان خارج نمی شود. لذا می توان این داستان را در زمره داستانهای ریالیسم جادویی آورد. اما به طور کلی داستان ها دچار توحش، بی رحمی و نامهربانی هستند. فقط در داستان آخر و در پایانبندی، هیولای خوب داستان، کتابفروشی اش را به دختری می بخشد. اما بسیاری از گره های داستان باز نمی شود. علیرغم اینکه این کتاب را در مقایسه با سایر کتابهای نویسنده به لحاظ زبانی بهتر می دانند اما داستان ها دارای زبان یکدستی نبوده و ویراستاری مجددی را می طلبد. چرا که خواننده ناچار است بعضی جملات را چندین بار بخواند تا متوجه منظور نویسنده باشد. آن کسی که در پایان داستان پیروز می شود فرزند بت است. بت منات که البته در داستان دوم هم به او اشاره می شود. در داستان دوم متوجه نمی شویم چه اتفاقی برای دختر خواهد افتاد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.