یادداشت محمدحسین خوشمهر
1402/3/13
کتاب در مورد تعارض شناختی و توجیه کردنِ خوده. ما انتظار داریم همه جای عقایدمون، به همه جای دیگهش بخوره و تناقضی توش نباشه. یعنی کسی که فکر میکنه دروغ بده و صداقت جزو مهمترین ارزشهاییه که قبول داره، انتظار نمیره که دیگه دروغ بگه. اما اگه تحت شرایطی مجبور به دروغ گفتن بشه چی؟ حالا یه عملی ازش سر زده که با ارزشهاش و تصویری که از خودش داره نمیخونه. به این میگن تعارض شناختی. وقتی شناخت ما (شامل عقاید، دانش و رفتارهامون) دیگه کاملا یکپارچه نیست و توش تناقض پیدا میشه. این کتاب در مورد همین وضعیته. کتاب از روایتی واقعی در مورد افراد گروهی شروع میشه که معتقد بودن دنیا قراره به زودی تموم بشه و شب قبل از پایان دنیا، سفینهای میاد و اعضای این گروه رو نجات میده. اعضای این گروه اعتقاد زیادی به این پیشگویی داشتن. تا جایی که بعضیاشون کل خونه زندگیشون رو بزل و بخشش کرده بودن. شب موعود میرسه و اعضای گروه تا صبح، شب پر اضطرابی رو سپری میکنن و نگاهشون رو از آسمون برنمیدارن. با گذشت زمان استرس اعضا هم بیشتر میشده و ... آخرش رو اسپویل کنم یا میخواید کتاب رو بخونید؟ خبری از سفینه نمیشه. این یه تعارض شناختیه. حالا روزِ بعد از پایان دنیا رسیده بوده. پس یا پیشگویی غلط بوده یا، یا نداره، بالاخره خورشید طلوع کرده. با این حال اعضای این گروه نه تنها اعتقادشون به پیشگوی داناشون رو از دست نمیدن، که وقتی میفهمن به خاطر دعای اینا بوده که قضیهٔ پایان دنیا کنسل شده، با شور و اشتیاقی وصف ناپذیر میرن تا آیینشون رو بین مردم تبلیغ کنن. کتاب بیشتر از هر چیزی در مورد توجیهِ خود صحبت میکنه. این که چطور با توجیهِ کار خودمون، کم کم عقیدهمون عوض میشه و انحرافات یک شبه اتفاق نمیافته. به قول جادی، پرت شدن از تقوا تدریجیه. بعد از اون کتاب در مورد سختی و هزینهٔ برگشت میگه. بعد از افتادن تو سراشیبیِ توجیه، هر قدمِ اشتباه، برگشت رو سختتر میکنه. کسی که یه جایی به یه کسی بدی کرده، با خودش میگه «حتما حقش بوده که من این کار رو باهاش کردم. تازه هنوز کاری که واقعا لایقشه رو باهاش نکردم.» و میره برای قدم بعدی. از دکترهایی صحبت میکنه که قبل از زایمان حاضر نبودن دستشون رو بشورن، چون با این کار باید قبول میکردن که خیلی از مرگومیرهای قبلی تقصیر اونا بوده. مغز ما به جز توانایی استدلال در جهت توجیهِ خود، دستش توی تحریف خاطرات هم بازه. حافظه خود به خود خاطرات رو ریز ریز به نفع ما تغییر میده. بدون این که ما چیزی بفهمیم. روایتی که ما از یه «توفیقِ شانسی» به خاطر میآریم، بعد از گذشت زمان کافی و چند بار تعریف کردن و بازخورد گرفتن از دیگران، میتونه تبدیل به یه «پیروزی قهرمانانه» بشه. بعد از اونم روی چند نمونهٔ رایجِ توجیه خود تمرکز میکنه. در مورد حلقهٔ بستهٔ تشخیص بالینی میگه. در مورد رواندرمانگرایی صحبت میکنه که بدون این که به روش علمی پایبند باشن، سعی میکنن فرضی که فکر میکنن درسته رو توجیه کنن. فرضی که هر اتفاقی رو به نفع خودش توجیه میکنه و تو روایت خودش میگنجونه. فرضی که هیچ مشاهدهای نمیتونه نقضش کنه؛ و این دیگه علم نیست. از پلیسهایی میگه که قبل از تحقیق و بازجویی، از خطاکار بودن متهم مطمئن بودن و تحقیقات و بازجوییهاشون برای این بوده که فرضشون رو اثبات کنه، نه برای این که مجرم واقعی رو پیدا کنن. تو یه فصل هم به نقش توجیه خود تو زندگی مشترک میپردازه. این که چطوری هر کس قضایا رو از دید خودش میبینه و به خودش حق میده، اما به طرف مقابل نه. چطور اشتباه خودش رو یه اتفاق و تحت تاثیر شرایط میبینه و اشتباه طرف مقابل رو به شخصیتش ربط میده. بعدش به درگیریهای ایجاد شده در اثر توجیه خود و ندیدن طرف مقابل میپردازه. این که افراد درد و ناراحتی خودشون رو بزرگتر از درد دیگران ارزیابی میکنن. این میشه که چرخهٔ انتقام شکل میگیره و هر بار یه طرف میخواد ضربهٔ بزرگتری وارد کنه.و تو این چرخه برای این که بفهمیم «اول کی شروع کرد؟» چقدر باید به عقب برگردیم؟ فصل آخر هم در مورد گردن گرفتن خطا و تموم کردن ماجراست. توش میگه باید قبول کنیم بیشتر آدما این طوریان. رفتار خودشون رو توجیه میکنن و قرار نیست به این راحتیها اشتباهاتشون رو قبول کنن. ما هم چارهای نداریم جز این که باهاشون کنار بیایم. و اولین کسی که باید باهاش کنار بیایم، خودمونیم. باید بپذیریم که خیلی جاها حقیقت به نفع ما نیست. باید کوتاه بیایم. این کوتاه اومدن شاید تو اون لحظه در ظاهر به ضرر ما باشه، اما حتی اگه به زندگیِ بعد از مرگ هم باور نداشته باشیم، در بلند مدت پذیرفتن اشتباهاتمون به نفعمون تموم میشه. روی دیگهٔ سکهٔ پذیرفتنِ خطا، بخشیدنِ دیگرانه. با مسخره کردن و لجبازی و انتقام نباید هزینهٔ پذیرش خطا رو برای دیگران بالا ببریم. من اگه بخوام قسمتهای جذاب کتاب رو تعریف کنم، باید بیشتر کتاب رو این جا نقل کنم. اگه به این مباحث علاقه دارید، از دستش ندید. کتاب پره از مثالها و آزمایشهای جالبه که کمک میکنه بتونیم تعارض شناختی، تعصب، توجیه خود و چیزای مربوط بهش رو از زوایای مختلف ببینیم. باعث میشه بهتر بتونیم این تعارضات رو تو زندگی روزمره تشخیص بدیم. اما همچنان سختترین قسمتش تشخیص این تعارضات تو رفتار و عقاید خودمونه. ما بعد از خوندن این کتاب، همچنان هم نسبت به اشکالات خودمون کوریم. همونطور که نویسندگان کتاب هم همچنان تو دام توجیه خود میافتن. اما این طور نیست که توجیه خود سرنوشت محتوم ما باشه. ما میتونیم با آشنا شدن با الگوهای خطرناک، بیشتر از قبل چشممون رو باز کنیم، نسبت به نظرات مخالف بازتر برخورد کنیم، همه جا حق رو به خودمون ندیم و خودمون و دیگران رو به خاطر اشتباهاتی که مرتکب میشیم ببخشیم. این جا که نمیشه لینک داد، ولی نسخه مفصلتر ای یادداشت رو توی khoshi.net میتونید پیدا کنید.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.