یادداشت سیده زینب موسوی

        این کتابم ناتموم رها کردم، شد سومین کتاب رهاشدهٔ ۴۰۴.
نظرم هم همون چیزیه که بچه‌های هم‌خوانی قبل از من گفتن.
اینکه ایدهٔ کتاب خیلی خوب بود و شروع جذابی داشت.
ولی هر چی گذشت جذابیتش کم و کم‌تر شد، چون نویسنده به وضوح برای کش اومدن داستان اطلاعات نمی‌داد، اونم جایی که این کار واقعا منطقی نداشت (و به نظرم با توجه به فضای داستان تا حد خوبی حتی غیرممکن بود، چون در دنیایی که صدای ذهنت شنیده می‌شه نمی‌تونی تا این حد به مسائل مهم و عجیبی که درگیرت کردن فکر نکنی!). یعنی این اطلاعات ندادن در حد بسیار رواعصاب‌بودن ادامه پیدا کرد.
بعد هم که یه سری بحث‌های رومخ در مورد کشتن یا عدم کشتن آدم‌ها پیش اومد و باز کش دادن و کش دادن بی‌جهت...
تا اینکه حدود ۷۰ درصد از کتاب گذشته دیدم واقعا دیگه تمایلی به ادامه دادنش ندارم. 
از بچه‌هایی که تموم کردن پرسیدم و دیدم در ادامه هم همینه و جواب‌هایی که به معماهای کتاب داده اصلا جالب نبودن و دیگه مطمئن شدم که باید بذارمش کنار (بعد که خلاصهٔ ادامه‌ش رو خوندم و از بچه‌ها هم در موردش پرسیدم قشنگ اینطوری شدم: 😐😐😐 بس که به نظرم مسخره بود).
خلاصه که جدا ناراحتم از وقتی که براش گذاشتم...

جالبه که از این کتاب سه تا ترجمه هم موجوده! اینطور وقت‌ها هر بار بیشتر از قبل به این نتیجه می‌رسم که صنعت ترجمه کلا با من مشکل داره 😩😅

هر سه جلد ترجمهٔ پرتقال (با عنوان «چاقو و ایستادگی» برای جلد اول) تو فیدی‌پلاس موجوده و برای همین در حین خوندن یه نگاهی بهش انداختم. از نظر رسوندن مفهوم و اینا خوب بود و من اشکالی از این جهت توش ندیدم. 
ولی لحن نویسنده رو اصلا خوب انتقال نداده بود (شخصیت اصلی سواد آنچنانی نداره و کتاب پر از غلط املایی و دستوری و این‌هاست ولی تقریبا هیچ‌کدوم تو ترجمه نیومده). یکی دو صفحه از ترجمهٔ هوپا رو هم که دیدم از این جهت فرقی نداشت. 
طبق معمول با اینم مشکل داشتم که کلمات خاصی که تو انگلیسی با حرف بزرگ مشخص شدن (Noise) اینجا بدون هیچ نشون خاصی آورده شده بود (ترجمه‌شده به صدا). از این جهت ترجمهٔ هوپا باز بهتر بود چون کلمهٔ جایگزین خاص‌تری انتخاب کرده بود (ولوله) که به مفهوم به‌کاربرده‌شده تو داستان هم بیشتر می‌اومد.
      
232

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.