یادداشت زکیه
1400/6/16
"مرگ؛ حقیقتی مسلم و مغفول!" مرگ آن حقیقتی است که همه به آن اذعان و باور داریم، ولی آن را برای خود نپذیرفتهایم، هرچند که برای دیگری قابل تصور است! "ایوان انسان است، انسان فانیست، پس ایوان فانیست." برهانی ساده، که هم صورتی معتبر دارد و هم مادهای صادق. "انکار، خشم، ترس، تسلیم" چهار گام مواجهه با مرگِ "خود"... اگر از پیش به ما بگویند که تنها چندی (مثلا ۱ماه دیگر) زندهاید، ابتدا اصرار میکنیم که حتما اشتباهی شده، بعد خشمگین میشویم که "چرا من؟"؛ بعد از آنچه در پیشِروست، و ما آن را نمیشناسیم و برای آن آماده نیستیم، وحشت برمان میدارد، ولی در آخر با ناامیدی و تسلیم پیش خود اقرار میکنیم:《همین است دیگر... گویا خیلی پیشتر به ما گفته بودند که "تنها چند صباحی زندهاید"، ولی در آخر راه یادش افتادم...》 همه آنچه را که نوشتم حین خواندن کتاب مرگ ایوان ایلیچ در خود مییافتم و تصور میکردم. این رمانِ کوتاه، مرگنامهای مختصر است. به قول صالح حسینی(مترجم)، لئو تولستوی _مرگ ایوان ایلیچ_ را با مرگ آغاز میکند و با زندگی پایان میدهد... در واقع با توجهِ به زندگی... این فرصت مختصر! به نظرم این کتاب مطلب ناشینده یا نادانستهای ندارد... تنها همه آنچه را که میدانیم و شنیدهایم چنان در قامتِ وضعیتِ مواجه و دمِ مرگِ ایوان ایلیچ به تصویر میکشد که گویی مخاطب خود در محضرِ مرگ و در بسترِ احتضار است. من هم با ترجمه سروش حبیبی خواندمش، هم با ترجمه صالح حسینی. ادبیات حسینی روانتر است، و قلم حبیبی نغزتر...
(0/1000)
1401/8/2
0