یادداشت Maedeh
1403/12/7
مدت زیادیه که مشغول خوندنشم چون فکر میکردم که در برههای هستم که برای سایفای پیرم. اوایلش گیجکننده، سپس برانگیزانندهی کنجکاوی، وسطهاش کمی کسلکننده و آخر داستان محشر بود. اونجا که داستان سرعت میگرفت رو یک نفس خوندم و به وجدم آورد. شاید این هم نشونهایه که باید تا تموم کردن یه کتاب صبر کنم برای قضاوت کردن دربارهش. بههرحال، لذت بردم و احتمالاً برای یادآوری چگونگی روشن نگه داشتن نورم دوباره بهش رجوع کنم. و خسته نباشی آرمینا. میترسم خیلی چیزهای ناجوری بگم حقیقتش راجع به کتاب. ممکنه تبدیل به حسگر مادر شی و بزنی تیکهپارم کنی. :)))))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.