یادداشت مسعود بربر
1400/12/1
(English below) پیرمردی تنها در خانهای قدیمی در جزیرهای سرد و خالی در سوئد زندگی میکند که آبهایش مدتی طولانی از سال یخ زدهاند. تنها رابطهاش با جهان مرد پستچی است که موظف است هر دو روز یکبار به جزیره او هم سر بزند اما حتی همین یک نفر هم حوصله پیرمرد راوی را سر میبرد. اما حتی این قلعه تنهایی هم سرانجام فتح میشود: پیرمرد از دور پرهیب زنی، پیرزنی، را میبیند که با واکر بر یخهای او پا گذاشته است. گرچه داستان پس از این، پیچشها، شگفتیها، و مکاشفههای گیرایی دارد اما تنها چیزی که ممکن است خواننده را تا پایان کتاب بکشاند همین فضای شگفت، سرد و تاریک همچون فضای حاکم بر فیلمهای لارس فون تریه است که بیشباهت به درون راوی هم نیست. فضایی که مانکل استاد آفریدن آن است اگرچه این بار برخلاف آثار شناخته شدهاش پیرامون داستانی جنایی شکل نگرفته است. A lonely oldman lives in an old house on a cold empty Swedish island which is surrounded by waters frozen for most of the year. His only visitor is a postman who has to visit the Island every two days but even this single visitor gets the old narrator bored. But even this castle of loneliness is to be conquered: someday the oldman sees an old woman strolling on his frozen horizon by a walker. The story has captivating twists, surprises, and epiphanies after this, but the only characteristic which might take the reader to the end of the book is the bizarre cold and dark atmosphere similar to Lars Von Trier movies and to the narrator's soul. The atmosphere that Mankell is known as a master of creating that, but this time not framing a crime story.
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.