یادداشت
1403/4/15
4.5
1
امسال برخلاف تمام این سالهایی که کتاب میخونم، شعر برام نه تنها به اندازهی نثر مهم شده که جاهایی حتی با ایجاز به موقعش باعث شده بیشتر از نثر ذهن من رو درگیر خودش کنه. سیلویا پلاث اما از قبل، از زمانی که کتاب «حباب شیشهای» رو خوندم تبدیل شده بود به یکی از نویسندههای موردعلاقهم. تعلل میکردم اما همیشه برای خوندن شعرهاش و به خصوص برای خوندن Ariel. هم به دلیل دور بودنم از شعر و هم به خاطر نوع نوشتاری که پلاث داره. شعرهای پلاث سختاند. شاید حتی سختتر از یک سری قدیمیترها و کلاسیکهای شعر انگلیسی. برای بیان مفهومی که تو ذهنشه از اسطورههای کمتر شناخته شده زیاد استفاده میکنه. تشبیه مشخصا یکی از آرایههای محبوبشه که چگالیش تو شعرهای خیلی زیاده. اونقدری که بعضی مواقع سخت میتونی حدس بزنی در مورد چی داره با تو حرف میزنه. کلماتی که تو شعرهاش میبینید هم کاملا نشون میده که شعرها رو یک شاعر زبردست نوشته، کاملا آشنا با اون زبونی که داره باهاش مینویسه. و خب شاید از همه مهمتر، خوندن شعرهای سیلویا پلاث سخته، چون از کلمهی اول تا آخرین خط این مجموعه، بوی مرگ، ناامیدی و استیصال میده. تو خیلی از شعرهاش از تلاشهای ناموفقش برای خودکشی حرف زده و در تعداد دیگهای از اونها هم در مورد تمایلش به دوباره امتحان کردن شانسش تو مرگ گفته. و خب چند ماه بعد از نوشتنشون هم بالاخره موفق میشه و به این زندگی که هر ثانیهش پر از عذاب بوده بدرود میگه. اما جایزهی خوندن و تموم کردن این کتاب بزرگه. جایزهی کشف دونه به دونهی اسطورهها، تشبیهات و کلمات سخت پلاث. کیف میکنی از بازی زبانی که این زن میکنه و شگفتزده میشی از مفاهیمی که با تخیل خودش با عجیبترین و بدیعترین تشبیعات به تو منتقل میکنه. غطبه میخوری به زنی که سیلویا پلاث بوده، به قدرتی که در نوشتن داشته و به دید عجیبی که با اون زندگی رو میگذرونده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.