یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
شما که غریبه نیستید، از روی جلد کتاب، داستان را عنوان میکند. که قرار است نویسنده ابرازگری کند از گذشتهای نه چندان خوب، برای خوانندهای که امن و امین است. به همان سبکی که در آن رشد پیدا کرده. خودزندگینامهای واضح و بیپرده از هوشنگ مرادی کرمانی. نام کتاب، خلوص و سادگی مرادی کرمانی را فریاد میزند و با شروعش، غرق میشوی در دنیای بیآلایش کودکی و نوجوانی هوشو. هوشو نامی بود که مردم برای تمسخرش، بر او گذاشته بودند. در دورانی که نام فرزندان را پَست انتخاب میکردند، مبادا هوا برشان دارد و غرّه شوند، عموی تحصیلکردهاش نام او را هوشنگ گذاشت. مردم نپذیرفتند و محقرانهی نام شد، هوشو. و نویسنده بخش زیادی از عمر خود را با این نام سپری کرده و هنوز اصلیت خودش را بند این حقارت میداند. داستان زندگی او، تنیده در خرافات و افکار قدیمی است که گاه دوستشان دارد، گاهی فریبشان را میخورد و باور میکند، و گاه به چالششان میکشد. کودکیاش را که میخوانیم، حیران از بیدست و پایی و شیطنتهاش، میمانیم که چطور این آدم مظلوم و ساکت، متهم این آتشافروزیهاست. و کمی بعد متوجه میشویم این کودک خودش را تبرئه میکند و از نگاه معصومانه خودش ماجرا را حلاجی میکند. شکستن سبو را بیدلیل میبیند. خفگی خروس را هم. حتی به آتش کشیدن خانه را. هوشو خودش را تبرئه میکند و مرادی کرمانی داستان هوشنگ را میگوید. پسری که مُردن همه اهل فامیل به گردن اوست. نوجوان میشود و خودش را از دریچه نگاه یک نوجوان روایت میکند. زاویه دید همه کتاب، بسته به سن شخصیت است و این تبحر نویسنده را میرساند. بیپیرایگی نویسنده در خلق این اثر، شاید در عصری که نوگوانان به دنبال آثار فانتزی و جذابترند، کمی دلزننده باشد. اما او نوشت تا نوجوان از نگاه دیگری زندگی را ببیند. همه عمر از پله اول نردبان به دنبال آخرینش نباشد. کودکی باشد مفلوک و فقیر در دهاتی بدون برق اما روشن و آباد که هیچ کس حرف زدنش را با پونهها و گنجشکها نفهمد، و تکاپویش را به پای دیوانگیاش بگذارند. و کنجکاویاش را به حساب بیسرپرست بزرگ شدنش. کودکی که همه جزییات را در ذهنش حک میکرد، معنی سرخوری را برای خودش هجی میکرد، مار را میترسید. نفت را مزمزه میکرد، و بیمهابا همه را با قلم مرادی کرمانی نگارش میکرد که ما بخوانیم، و بدانیم که برای داشتن، فقط باید بخواهی. این توانایی رهایی او که بخشی از زندگیاش دست خودش نبود و مجبور به زیستی ناخواسته شده بود، ستودنی است. این که قسمتی از نوجوانیات در خوابگاه بگذرد، و همه اندوختهات صرف خرید کتاب و بلیط سینما شود، قابل تامل است. در شرایطی که به فکر جوشهای صورت و پیرهنهای رنگوارنگ باشی، اما قدم در بخشی از آرزویت هم بگذاری. که هیچ وقت برای هیچ چیز دیر نیست. مرادی کرمانی در انتهای کتاب میگوید، ساده زندگی نکردم. سخت بود، اما آسانی هم داشت. و خوب است که خوشبختم. و این یعنی در فاصله از کودکی و نوجوانی و جوانی، درک کردی راهی که سپری شد، اگر چه ناهموار و بد، اما مقصدش خوب بود. سعاتمندی بود. کتاب پر از تصویر است، پر از بو و رنگ، پر از حس عمیق غرقشدن در واقعیاتی که ما نزیشتیم، اما لمسشان کردیم. شما که غریبه نیستید/ هوشنگ مرادی کرمانی نشر معین
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.