یادداشت محمدرضا معلمی
1401/3/14
3.9
218
با گذشت بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ هشت ساله، شهر خرمشهر هنوز یک شهرک نه، که یک شهر سینمایی است که برای فیلمبرداری سکانسهای جنگی، نیازی به حضور طراحان صحنه را در خود احساس نمیکند. خرمشهر به عنوان یک شهر قوی، دچار هجمهای شد که تابش را نداشت. هنوز هم کسی به داد بیتابیاش نرسیده. خرمشهر مانند مادرش خوزستان تنهاست. با گذشت بیش از ۲۰ سال از حادثه چرنوبیل، حادثهای که تنها حدود ۹ روز زمان برد، هنوز آثار این فاجعه را میتوان در تولد ناقص نوزادان منطقه مشاهده کرد. چرنوبیل مجموعهای بود از خطاهای انسانی و فنی. هرچه بوده گذشته، اما هنوز ادامه دارد. عشق احتمالا فاجعهای است شبیه آن چه بر سر خرمشهر آمد. آن چه بر سر چرنوبیل آمد. گاهی مقدس است. گاهی خطاست. هرچه هست خانمانسوز است. ویران میکند، بیخبر. هر جانی تحملش را ندارد. عشق، مصیبت است. در زندگی بسیاری از ما، شبهای روشنی بوده که هنوز، یادش، یادآوریاش، خاموش میکند. میسوزاند. قلب را. ذهن را. جان را. شاید اگر تنها نبودی، ویران نمیشدی. شاید اگر به محدودیتها سنجاقت نمیکردند، طوفان از میان روزنهای وارد نمیشد که زندگیات را ببرد. مهم نیست. حالا هرچه هست ویرانی است. عجیبتر از آن کجاست؟ رضایت تو به این ویرانی. کدام عاشقی را سراغ دارید که از طوفانزدگیاش شکایت کند و از ویرانیاش گلایه؟ عاشقان، شاکرند. که ویرانی، نشان اول آبادی است. داستایوفسکی در رمانی کوتاه به نام شبهای روشن به عشق میپردازد و بیش از آن که عشق را بگوید، جانهایی را میگوید که عشق بر سرشان آمده. چه بودند و چه شدند. داستایوفسکی مثل همیشه شخصیتها را نه از لابهلای اتفاقها و روند جاری قصه که از میان دیالوگهای ناتمامش میشناساند. داستایوفسکی پیش و بیش از آن که رماننویس باشد، روانشناس است. این دلیل رماننویس نبودن او نیست. که معتقدم قلم داستایوفسکی احتمالا از خردههای عصای موسی (ع) ساخته شده. سحر میکند. معجزه است. صلی الله علیه.
(0/1000)
1402/5/12
2