یادداشت ایمان نریمانی

                بریت ماری زنی 63 ساله است که همسر به او خیانت کرده و تنهایش گذاشته. او که می ترسد  تنها در ساختمان محل زندگی اش بمیرد و بوی بد جسدش، همسایه ها را آزار دهد؛برای اینکه تنها نباشد به اداره کاریابی می رود و پس از سماجت های زیاد، در شهری کوچک به نام بورگ کار پیدا می کند.

در بورگ همه همدیگر را می شناسند و شهر به شدت درگیر بحران اقتصادی و بیکاری است. تنها چیزی که هنوز در بورگ تعطیل نشده پیتزافروشی و فوتبال است. فوتبال تنها دلخوشی شهر است و فوتبال بازی کردن و تماشا کردن باعث می شود که سختی ها را فراموش کنند. در چنین شرایطی تیم فوتبال شهر احتیاج به مربی دارد و بریت ماری تنها گزینه موجود برای این کار است...

کتاب تقریبا سیر یکنواختی دارد و نباید در آن منتظر اتفاقات عجیب و ناگهانی بود. با این حال داستان در کمال سادگی و مثل بقیه کتاب های فردریک بکمن سرشار از زندگی و امید است.

به شخصه شخصیت های کتاب های بکمن را خیلی دوست دارم. بریت ماری زنی مهربان، منظم و عاشق تمیزی است که تمام عمر برای دیگران زندگی کرده و حالا قصد دارد کلیشه ها و عادت های زندگیش را در هم بشکند.

البته ایراد بزرگ کتاب، تکرار شدن شخصیت اووه در کتاب مردی به نام اووه در بریت ماری است که ویژگی های شخصیتی مشابهی دارند و شباهتشون چیزیه مثل شباهت حشمت فردوس و یاور چلویی! اما نقطه قوت کتاب از نظر من، استفاده درست از فوتبال و استعاره های فوتبالی در داستانه که واقعا به جذابیت کتاب کمک کرده.

قسمت هایی از کتاب

دوست داشتن فوتبال درست مثل عاشق شدن است. نمی‌دانید چطور در برابرش مقاومت کنید.

یک سال می‌شود چند سال و چند سال می‌شود یک عمر. یک روز صبح، بیدار می‌شوید و می‌بیند روزهای رفته‌تان بیشتر از روزهای پیش رویتان است و نمی‌دانید چطور به اینجا رسیده‌اید.

بحران اقتصادی می‌تونه آدم‌ها رو درمانده کنه و درماندگی عقل رو از سر آدم‌ها می‌پرونه...»

بریت‌ماری کل شب بیدار می‌ماند. به شب‌زنده‌داری عادت دارد. این است سرنوشت کسی که برای یک نفر دیگر زندگی می‌کند.

آدم نمی‌تونه به کسی که باباش طرف‌دار لیورپوله بگه که نمی‌شه چیزی رو توی دنیا تغییر داد.

فردریک بکمن این کتاب را به مادرش تقدیم کرده است:
تقدیم به مادرم که همیشه حواسش بود که من غذا توی شکمم و کتاب توی کتابخانه ام داشته باشم
        

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.