یادداشت سمی

سمی

سمی

20 ساعت پیش

        چیزی که باعث شد خشکم بزند احساس گناه نبود یاد گرفته بودم هیچ وقت احساس گناه نکنم... چیزی که باعث شد خشکم بزند احساس ترسناک خسران نبود یاد گرفته بودم هیچ وقت حسرت چیزی را نخورم.... چیزی که باعث شد خشکم بزند نفرت از مرگ نبود یاد گرفته بودم مرگ را به دیده دوست نگاه کنم.... چیزی که باعث شد خشکم بزند خشم عمیق نسبت به بی‌عدالتی نبود یاد گرفته بودم پیدا کردن نیم تاج الماس در جوی خیابان منطقی‌تر از انتظار پاداش و مجازات متناسب با خدمت و خیانت است... چیزی که باعث شد خشکم بزند این نبود که هیچکس دوستم نداشت یاد گرفته بودم بی عشق سر کنم.... چیزی که باعث شد خشکم بزند تصور ظالم بودن خداوند نبود یاد گرفته بودم هرگز انتظاری از خداوند نداشته باشم.....چیزی که باعث شد خشکم بزند این بود که در آن لحظه مطلقاً هیچ دلیل و انگیزه‌ای نداشتم که به کدام سمت بروم آنچه در این سالیان دراز بیهودگی و مرگ مرا به پیشرانده بود کنجکاوی بود اما اکنون آن نیز فرو نشسته و خموشی گرفته بود یادم نمی‌آید چند دقیقه یا چند ساعت همینطور خشک بر جای ایستاده بودم اصلاً اگر قرار هم بود حرکت کنم کس دیگری می‌بایست انگیزه حرکت را در برانگیزد و کسی نیز چنین کرد. یکی از ماموران پلیس مدتی مرا تماشا کرد و بعد آمد پیشم و گفت : حالتون خوبه؟؟
.
داستان از زبان شخصیت اصلی، هیو لند هوفمن، روایت می‌شود. او یک نویسنده آمریکایی است که به عنوان یک جاسوس در دوران جنگ جهانی دوم به نازی‌ها نفوذ کرده و با هویت یک مبلغ پروپاگاندای نازی فعالیت می‌کند. هیو در واقع به عنوان یک شخصیت دوگانه عمل می‌کند؛ او در ظاهر یک نازی است، اما در باطن، نظرات و دیدگاه‌های ضد نازیس دارد. با گذشت زمان، او به دلیل نقش خود و انتخاب‌هایش با سوالات عمیقی درباره هوی ت و اخلاق مواجه می‌شود. به نظرم این کتاب مسئله جنگ و وطن‌پرستی رو عالی بیان کرده بود....
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.