یادداشت ضحی مختارزاده
1403/12/9
خواندن روایت زندگی این هموطن از کسی که بود، به کسی که شد، خیلی جذاب است. درست است که شهادت ایشان در موقع خواندن (سه روز پیش) غمگین ام کرد، اما در مجموع یک حس خوبی و خوشحالی در سراسر این جریان برایم جاری است. فقط فکرش را بکنید، از کار در بازار آهن فروشان به کجاها می توانست برسد؟! با وجود آن همه صداقت و پشتکار و استعداد مطمئنا از لحاظ مالی تامین می شد و کلی هم می توانست به نهادهای مذهبی کمک کند و همه این حرف ها، (طبیعتاً این فکری است که اگر من جای او بودم می کردم و به همان شیوه زندگی ادامه می دادم و احساس هم می کردم که چقدر مقدسم! 😏)، اما خوب، سطح این آدم ها فرق می کند، خیلی عاقلتر اند، یک عقل ماورایی و البته خیلی مهم است که توجه کنیم عقلی که در طول زمان برای خود پرورش دادند تا به جایی که باید برسند، رسیدند. یاد سردار سلیمانی به خیر، که موقع خواندن این کتاب خیلی به یاد ایشان بودم. به ویژه به یاد این صحبت که گفتند، «شرط شهید شدن، شهید بودن است». هادی ذوالفقاری انتخاب کرد! انتخاب های درست کرد تا به جایی که رسید، برسد. مثل خیلی از شهدا، مثل خیلی از بزرگان، کم کم به زندگی اش رنگ شهادت داد، مثل شهید بلباسی، این انسان شریف هم قبل از این که شهید بشود، شیوه زندگی شهیدانه را برگزیده بود. خیلی سخت است واقعاً انتخاب مشکلی است، ما فقط این لبخند زیبا و این سرانجام شگفت انگیز را می بینیم، اما باید تلاش زیاد و سختی های جانکاه که متحمل شد را هم ببینیم، خیلی خوب و دقیق باید همه آن ها را ببینیم. آیا شیوه زندگی او برای من شدنی است؟ آیا ظرفیتش را دارم؟ آیا از پسش برمی آیم؟ الان که به روی جلد کتاب نگاه می کنم، با دیدن تصویر شهید فقط یک کلمه در ذهنم نقش می بندد، selfless ،( اصلا نمی فهمم چرا نمی توانم یک کلمه فارسی فکر کنم) عاری از خود(شاید؟!) و در عین حال اگر بخواهیم واقع بین باشیم این شیوه زندگی نهایت خودپسندی هم هست، چون از همه چیز دنیا خودت را بالاتر فرض کردی و خودت را شایسته یک جاودانگی دانسته ای، پس او و امثال او، خودشان را از بازی ها و مسخرگی های دنیای امثال من جدا کردند و به چیزهای واقعی (هرچند سخت) چنگ زدند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.