یادداشت یوتاب
1404/1/21
گتسبی بزرگ بهتون پیشنهاد میکنم بدون هیچ پیشینه ای برین بخونین بدون خلاصه یا اینکه فیلمی ازش ببینید یکی از دلایل اصلی که بنظرم کسی از کتاب خوشش نمی یاد همینه اجازه ندید فیلم براتون تصمیم بگیره شخصاً هنوز فیلمش رو ندیدم و احساس میکنم کار درستی کردم دوست دارم شخصیت های کتاب همونطور که می خوام توی ذهنم بمونن نظر شخصی: آمریکایی بودن و آمریکای امروز از کجا اومده از کجا این همه خیانت و طلاق اومده؟ چرا نظام سرمایه داری اینقدر بین مردم مهمه عامه ی مردم چه نقشی توی این بازی دارن؟ چه چیزی یه بچه پولدار و با یه آدمی که بزور پولدار میشه متمایز می کنه چرا ما ایرانی ها و آسیایی ها سودای تجملات اوناییم؟ این کتاب شاهکاره چون تک تک کلماتش با منظور استفاده میشدن مقدمه ای که آقای رضایی مترجم کتاب نوشته شده بود اشاره شده ولی باورم نمیشد تا وقتی تا آخر کتاب خوندم نقدی که آخر کتاب قرار گرفته بود هم خیلی عالی بود ولی اگر کمی آهسته و با وسواس کتاب را می خواندید شاید بیشتر از نقاد حرفه ای که بیشتر از نویسندگان نسل جنگ نقد کرده می فهمیدید . وقتی سه ماه تابستان که هر روزش در خانه ی بزرگ گتسبی در از مهمانان بود آن حس شناور شدن حباب های شادی مهمانی ها زرق و برق وقتی تمام شد سکون برگشت شاید اشاره ای به داستان باشد ولی بنظرم بهتر است مطرح شود عشق دیزی و گتسبی در همان پایان کتاب سالها پیش شروع شده بود اما زمانی تمام شد که دیزی گفت من هم در ژوئن عروسی کردم . مگرنه تام؟ به قولی خیلی وقت پیش داستان دیزی و گتسبی به پایان رسیده بود ولی هر دو شاید هم فقط گتسبی در رویایی تب آلود به سر می بردند. شخصیت اصلی داستان آقای کاراوی خیلی شخصیت پردازی دقیقی داشت تک تک شخصیت های کتاب منحصر به فرد بودند و با یکدیگر متقارن. نمی دانم چرا نظرات ایرانیان درباره این کتاب منفی است من واقعاً کتاب را دوست داشتم چون فرهنگ غرب رو حداقل از دید من زیر سوال می برد و در جایی از کتاب یکی از شخصیت ها که در جنون غرق شده و دوست او رستوران دار می پرسد که آیا به کلیسایی می رود که شاید کشیش بتواند به او کمک کند این بحران معرفتی و انگار که هم به خدا معتقد بود هم بی ایمان خیلی از نظر من خیلی جذاب بود فیتزجرالد واقعا برای من یکی شاهکار خلق کرده ای! اگر در اواخر عمرش الکلی نمی شد که انگاری نویسندگان هم دوره ی همینگوی در آخر همه الکلی می شدند و می مردند شاید آثار جالب و دوست داشتنی بیشتری می نوشت. "به این ترتیب در خنکای تاریک و روشن غرب، به سوی مرگ می رفتیم." یک نقل قول که در آن لحظه احساسات راوی داستان آقای کاراوی رو بیان می کرد... در آخر اگه این کتاب رو خوندین و خوشتون نیومده یه بار دیگه با ترجمه ی آقای رضایی برین سراغش!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.