یادداشت روژان صادقی

        ۳.۵

اتفاقات بزرگ زندگی یهو می‌افتند. یک روز صبح بلند می‌شی و می‌بینی پیر شده‌ای. یک روز بلند می‌شی و می‌بینی بیماری در بدن تو رخنه کرده. یک روز صبح بلند می‌شی و می‌بینی دیگر توانایی رفتن به سرکار را نداری. یک روز بلند می‌شی و می‌بینی به راستی از خودت نفرت داری و آدم‌های دور و برت هم، خواسته یا ناخواسته کاری به غیر از دامن زدن به این نفرت نمی‌توانند بکنند. 

یک انسان به چه درجه‌ای از خودبیزاری و خودبیگانگی باید برسد تا بتواند «مسخ» را بنویسد؟
و به چه درجه‌ای از خود بیزاری و خودبیگانگی باید برسی تا مسخ را درک کنی و از آن حتی به شکل مازوخیست‌گونه‌ای لذت ببری؟
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.