یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
جلدِ اول و دوم به پایان رسید اما سفرِ من به کلیدر حالا حالاها ادامه خواهد داشت... . در ابتدا عرض میکنم که اگر عمرم به پایان نرسد در انتهای این سفرِ طولانی یک ریویوی اجمالی برایش خواهم نوشت اما حال تنها به نکاتی پررنگ که در جلد اول و دوم کتاب به چشمم آمد اشاره میکنم. محمود دولتآبادی، نویسندهایست که من توانِ توصیف او را ندارم! او آنقدر در شخصیت پردازی خلاق و تواناست که تک تک شخصیتهایی که تعدادشان در کتاب قابل شمارش نیست را به قدری زیبا و دقیق توصیف نموده که در هر کجای کتاب اسم آن شخص را میخوانیم او را همانندِ یکی از اعضای نزدیکِ خانوادهی خود فرض میکنیم! او آنقدر در صحنهسازی خلاق و تواناست که برای مثال وقتی بیابان را در گرگ و میش توصیف میکند کافیست چشمهای خود را ببندید و نفسی جانانه در بیابان بکشید تا هوای آن را استشمام کنید! او آنقدر از زندگیِ ایلیاتیها و بیابانگردها آگاه و همچنین در داستاننویسی خلاق و توانا بود که از ابتدای این سفر شب سر خود را در چادرِ کلمیشی سر بر روی نازبالشتم میگذاشتم و سحر با گلمحمد بیدار میشدم و پیِ کار میرفتم. فرقی نداشت چه کاری، شده در اوجِ نعمت گلهداری میکردیم و وقتی آفتاب به میانِ آسمان میآمد لنگِ یک بز را میکشیدم و از سینهای او شیر میدوشیدم و با نانهایی که بلقیسخاتون پخته بود به بدن میزدمِ جانمممممممممممم. چه در زمانِ بزمرگی و قحطیِ زمستان با گلمحمد طاغیهایی که مارال میکند را بار شتر میکردیم و از بیابان به سوی شهر میرفتیم که بفروشیم و اندکی آردِ گندم، قند و ... بخریم و برگردیم. چه زمانیکه به همراهِ گلمحمد، بیگمحمد، خانعمو، صبراو و مدیار برای دزدیدنِ یک دختر رفتیم و بجای آوردنِ دختر جنازهی مدیار رو در نیمهشب دفن کردیم...! آه، امان از این سفر پر قصه و قصههای پر غصه! چه بگویم از دلِ پردردِ مارال وقتی که پدرش و نامزدش به زندان افتادند و مادرش هم فوت کرد و طعمهی صدها نامرد شد و سر به بیابان گذاشت؟ چه بگویم از دلِ بلقیسخاتون؟ چه بگویم از شوریدنهای دلِ زیور؟ چه بگویم از بیداری کشیدنهای شیرو؟ چه بگویم از گلمحمد وقتی مارال را لخت و عریان تماشا کرد؟ چه بگویم از دلِ کلمیشیِ پیرمرد وقتی گوسفندهای مریضش را در حال مرگ میدید و برای عذاب نکشیدن سرشان را میبرید؟ چه بگویم از حال عبدوس که در زندان خبر مرگِ زنش و آوارگیِ دخترش را شنید؟ چه بگویم غلطه باید بگم چهها بگویم از چهها و چههای بیانتهای این سفر؟!؟ این سفر سفری طولانیست، این سفر کارِ هرکسی نیست و مردِ سفر میخواهد و دلی به بزرگیِ دریا اما خوشحالم که پا در این سفر گذاشتم و دستِ آقای محمودخانِ دولتآبادی که را که باعث شد خانوادهی کلمیشی من را در میان خودشان مهمان کنند میبوسم. این ریویو به پایان رسید اما سفرِ من در کلیدر ادامه دارد و برایتان در آینده باز هم خواهم نوشت اما اگر عمرم کفافِ پایانِ این سفر را نداد، روی سنگِ قبرم بنویسید او در کلیدر با دنیا وداع کرد. یازدهم اردیبهشتماه یکهزار و چهارصد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.