یادداشت نرگس عمویی

        دیدار اتفاقی با دوست خیالی؟ عنوانی چنین جالب توجه و قالب جستارگونه که طرفدارش هستم. ولی کتابی که درنهایت باعث شد به علاقه‌م به جستار هم شک کنم!

این کتاب، اولین کتابی بود که در هم‌خوانی گروهی‌مان در باشگاه کتابخوانی شرکت انتخاب شد. از اولین تورقی که در کتاب‌فروشی کردمش، دوستش نداشتم تا به این لحظه که تمامش کرده‌ام ولی نمی‌توانم ادعاکنم که واقعا خواندمش! چون فراوان جاهایی از زیاده‌گویی نویسنده خسته شدم و چشم‌هایم از روی کلمات سر می‌خوردند تا به به نقطه‌ای جدید برای اتصال به قلم نویسنده و مفهومی که پشت زیاده‌گویی‌ها، به راحتی گم می‌شد و دچار zone-outهای فراوانم می‌کرد، برسند.

دست روی موضوع‌‌های جالبی در هر جستار برای اشاره برده بود ولی نحوهٔ پردازش به آن‌‌ها؟ آه مادر بگرید. بد. طولانی. زیاده‌گویی بی‌مورد. ردپای پررنگ از نقد و غر به زندگی نیویورکی در هر پاراگراف! باشه خب داداش. این‌قدر دوست نداری، نکن خب دیگه:))) چه‌طور بگم؟ «مشکلی داری، جمع کن برو.» (مزاح می‌کانم.)

اگر از اون آدم‌هایی بودم که پس از فهم اینکه کتابی رو دوست ندارند و پس از فرصت‌‌هایی که خواسته‌اند بدهند تا تصمیم بگیرند به ادامه یا رها، می‌تونند زمین بذارندش، بی‌شک سر این کتاب و بعد از سه جستار این کار را می‌کردم. و این تازه در حالتی بود که به جستارهای پایانی‌تر که کش‌‌داری و پردازش خسته‌کننده و واقعا بی‌مورد بیشتر وجود داشت، نرسیده بودم!
ولی خب وسواس خواندن تا انتها دارم و پس شد آن‌چه شد!

از حق نگذریم، جستار مربوط به اینترنت را دوست داشتم. ولی خب شاید هم چون بیشترین حوصله رو صرفش کردم و موضوعی‌ست که جداگانه هم مطالعه ازش داشتم.  جستار اول هم بهترین شکل پردازش از نظر داستانی و استعاری رو داشت ولی باز هم در انتهای این جستارها هم همانند تمام جستارهای دیگرش این‌طور بودم که « بابا خب که چی؟!» ( نه اونجور «خب که چی؟»ای که در انتهای لیترالی تمام اتفاقات جهان میشه گفت چون تهش پوچیه‌‌ها... از اونهایی که خب واقعا مگه میشه این همههه حرف زده باشی و واقعا در انتهای احساس کنی چشم‌‌هات فقط از دنبال‌کردن اون همه کلمه سوخت و تا انتها هم همون چیزی رو دید و شنید که تو جملهٔ اول اون فصل دیده و شنیده بود!)
      
76

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.