یادداشت ꧁༒☬ 𝓜𝔂𝓼𝓽é𝓇𝓪 ☬༒꧂
1404/4/21
من این کتاب رو وقتی بچه بودم خوندم... اون موقع هنوز خیلی چیزها رو نمیفهمیدم. معنی دزد بودن رو، معنی تنهایی، معنی داشتن یه اسم جعلی برای محافظت از خودت. ولی چیزی که از همون روزها توی دلم موند، یه حس عجیب بود… حسی از جادو، از فرار، از دوستیهایی که واقعیتر از قانون بودن. کورنلیا فونکه با ارباب دزدها نه فقط قصه گفت، یه دنیا ساخت… دنیایی که من باهاش از لای شیشههای بخارگرفتهی ونیز رد شدم، سایهها رو دنبال کردم، و دلم خواست بخشی از اون دار و دستهی بچهدزدهایی باشم که خودشون برای خودشون زندگی ساختن. الان که بزرگتر شدم، تازه میفهمم اون کتاب، فقط یه داستان کودکانه نبود. یه یادگار بود از زمانی که قلبم، بدون ترس، با قصهها پرواز میکرد. و هر وقت دوباره بهش فکر میکنم، صدای نفسهای اون قطار جادویی هنوز توی گوشمه... 👑🔮⚔️📜🏹
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.