یادداشت محدثه ز

محدثه ز

محدثه ز

2 روز پیش

        از آن وقت به بعد، دیگر دو پسربچه ونگ لانگ فقط "بزرگ‌تر" و "کوچک‌تر" نامیده نشدند. استاد پیر به آنها اسم مکتبی داد. این پیرمرد پس از پرسیدن شغل پدرشان دو اسم به آن دو پسر داد: برای بزرگ‌تر نانگ‌ان و برای کوچک‌تر نانگ‌ون. کلمه اول هر اسم، معنی‌اش این است:
که کسی که دارایی‌اش از خاک است.

میگن "خاک‌خوب" شاهکار پرل باک، نویسنده آمریکایی و جلد اول از یک مجموعه سه جلدیه.
همون‌طور که پشت کتاب نوشته شده " در این کتاب عرف و عادات و بارهای دهقانان چینی را که با فقر و گرسنگی و جنگ‌های داخلی بیشتر از انقلاب درگیرند، با دقتی واقع‌بینانه توصیف شده است."
اگر به رمان کلاسیکِ اجتماعی علاقه مندید، حتما توصیه میکنم این کتاب رو بخونید.

به نظرم کتاب خیلی کاملی بود، هم از لحاظ داستان و هم از لحاظ اجتماعی و روان‌شناختی!
در واقع شما در قالب داستان دارید به بررسی نقش "تلاش و کوشش" و "مال و ثروت" تو نوع زندگی و اخلاق انسان‌ها و حتی تاثیر این آدم‌ها تو جامعه می‌پردازید و همه این مفاهیم در دل داستانی بسی دل‌نشینه. توصیفات و فضاسازی‌ها ملموس و قابل و درکه، و همین باعث خوش‌خوان‌تر شدن داستان میشه.

من به خوبی با "ونگ لانگ" ، شخصیت اصلی داستان، ارتباط برقرار کرده بودم و البته شخصیت‌ش رو دوست داشتم، آدم سخت‌کوشی که در تلاش بود تا زندگی بهتری بدست بیاره و یا آدمی که حتی اگه بد میشد از بد بودنش بدش میومد! تناقضات شخصیتی ونگ‌لانگ با اونچه که نشون میداد یا مجبور بود بهش پایبند باشه برام جالب بود.

به نظر من این کتاب خیلی واقعیه! نویسنده تونسته بود تفکرات نقش اول داستان‌ش رو به خوبی به منِ خواننده القا کنه، مثلا وقتی از گرسنگی و قحطی حرف میزنه، من می‌تونستم کاملا وضع اسفبارشون رو درک کنم. 

نکته جالب دیگه‌ای که تو این کتاب بود، عقاید و آداب و رسوم جالب و بعضا خرافاتی‌شون بود که به‌جا و به‌اندازه در حاشیه داستان بهشون پرداخته بود.

پنج_شش صفحه اول ترجمه برام کمی نامفهوم بود، البته این مشکلیه که تقریبا با همه رمان‌های کلاسیک ترجمه شده داره. اما بعدش اونقدر داستان جذابه که مشکلات ترجمه‌ای به چشم نمیاد و در کل ترجمه روانی داره. 

به نظر من کتاب مثل شخصیت اصلی‌شه! یه جوان پر شور و هیجان، که کم‌کم در انتهای داستان با پیر شدن "ونگ لانگ" کتاب هم ریتم آرومی میگیره تا درست همون‌جایی که باید تموم شه.

بخواهم جمع بندی کنم، پیشنهاد میکنم حتما بخونید داستان قشنگی داره که واقعا به خوانندش درس‌ زندگی میده!

فکر میکنم کتاب اونقدر کامل بود که نیازی نیست برم دنبال جلدهای بعدی‌ش. ترجیح میدم همین‌جایی که این کتاب تموم شد، داستان تو ذهن من تموم شه.

ونگ لانگ با صدای لرزان و بریده بریده گفت:" وقتی خانواده‌ای شروع به فروختن زمین کند، آخر عمرش است. ما از زمین بیرون آمده‌ایم و باید به زمین برگردیم. اگر زمینتان را نگه دارید میتوانید زنده بمانید. هیچ کس نمی‌تواند زمین را از شما بدزدد.

پ.ن: کتاب رو به پیشنهاد غرفه‌دار نشر علمی فرهنگی، نمایشگاه کتاب ۱۳۹۸ خریدم، نمیدونم اون آقا کی بود و کجاست ولی دمت گرم اخوی!
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.