یادداشت MDHtv
6 روز پیش
(( شانههای مردانهی او نباید بلرزند. او نباید بگرید. گریستن نه کار مرد است و ابراوِ مرگان مرد بود. پسرم سنگتر باش. )) جای خالی سلوچ تنها یک رمان نیست. تاریخ است. حقیقت است. و هرچند کمتر از گذشته، دنیای امروز است. یکی از واقعیترین داستانهای ادبیات فارسی. این داستان نه آرمانشهریست و نه ویرانشهری، نه قهرمان دارد و نه ضدقهرمان، نه سراسر نور است و نه تاریک؛ مثل دنیای حقیقی خاکستریست. آقای دولت آبادی با قلمش نشان داد که انسان کاملی همچون فرشته وجود ندارد. با خلق شخصیتهایش به خوبی درهمآمیختگیِ خوبی و پلیدی را در یک انسان نشان میدهد؛ به شکلی که همزمان که خواننده برای شخصیتی دل میسوزاند و با او همدردی میکند، از او تنفر و کینه هم دارد. فضاسازی خوب بود. شخصیت پردازی عالی، و بهترین بخش این کتاب بود. پایانی نه چندان خوب و کمی مبهم. اما توصیفات اضافی که بودنشان ضرورتی نداشت، در کتاب زیاد بود. کتاب تا نیمه من را عصبی کرد اما تا پایان نظرم را به کلی عوض کرد. شاید آقای دولت آبادی نویسندهی محبوب من نباشد و سبک قلمش از سلیقهی من دور باشد اما باید او را برای شخصیت پردازیهای هنرمندانه و حقیقیاش ایستاده تشویق کرد. و در آخر، (( کمرت بشکند، مرگان! )) ایشالا!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.