یادداشت Zeinab Ghaem Panahi
1401/2/13
این کتاب را دیشب شروع کرده و چند ساعتی میشود که تمامش کردهام. اما عوضش یک سالی بود میخواستم بخوانمش. همیشه برایم سوال بود چگونه پرت شدن از پشت بام میتواند بهترین اتفاقی باشد که برای یک نفر در طول زندگیاش میافتد؟ مثل این است که یک نفر بگوید خوشحالم که نزدیک بود بمیرم. آن هم در سن سیزده سالگی و درست وقتی که یک ستاره فوتبال هستی. ولی خب چرا وقتی یک دختربچه چهارساله یک ستاره فوتبال را میبیند باید از ترس گریه کند؟ چرا یک دختر غریبه در بستیفروشی باید یک بستنی را روی سر او بکوبد؟ اصلا چرا مدیر مدرسهاش باید به او بگوید این ماجرا یعنی همان فراموشی در اثر پرت شدن از پشت بام میتواند برای او یک شروع جدید باشد؟ مطمئنا پسری که حتی یادش نمیآید اسمش چیست با آنها کاری نکردهاست. ولی کسی چه میداند؟شاید کسی که مادرش برای او اشک میریزد یعنی همان پسر قبل بیهوشی کارهای زیادی کردهباشد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.