یادداشت b.rabbani

b.rabbani

b.rabbani

1403/12/28

        این کتاب حکایت زندگی سرشار از امید مردی بزرگ است که عمر خودش را فدای مبارزه برای رسیدن به «آرزوها»یی که در نهایت «دستاورد» شدند، کرد.
مردی که حسین بهاروند پس از رفتن او، این چنین می‌گوید: 
ساعت ده و نیم ۱۱ شب به من زنگ می‌زد. 
می‌گفت زنگ زدم بگویم خسته نباشی. 
جمعه به اینجا می‌آمد. 
می‌گفت فقط آمدم به تو بگویم که خسته نباشی. 
آی آدم حال می‌کند! 
آی آدم عشق می‌کند!
شما نمی‌دانید ولی من عشقم را از دست دادم. 

یا مهندس محمد صادق عزیزی که می‌گوید:
اگر داستان آرش واقعیت دارد این آدم آرش بود. 
آرش جان خودش را در تیر کرد که تیر کوتاه ننشیند، تا مرزهای ایران کوچک نشود. 
این آدم هم جان خودش را در مجموعه‌هایی کرد که داشت آنها را بزرگ می‌کرد تا این مجموعه‌ها بزرگ بشوند. 
(صفحه ۱۳۹)

کسی که می‌گفت: مدیرعامل رویان خداست. ماها همه عمله خدا هستیم.
(صفحه ۱۴۰)

حکایت این مرد بزرگ و تیم توانمندش که به هر دو نوع سلول بنیادی دنیایی و سلول بنیادی رفتار بشری، توجه به خدا، دست یافته بودند، (صفحه ۱۰۶)
مالامال انگیزه و تلاش است.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.